چو خورشید بر گنبد لاژورد
سراپردهای زد ز دیبای زرد
خروشی بلند آمد از دیدهگاه
بگودرز کای پهلوان سپاه
سپاه آمد و راه نزدیک شد
ز گرد سپه روز تاریک شد
بجنبید گودرز از جای خویش
بیاورد پوینده بالای خویش
سوی گرد تاریک بنهاد روی
همی شد خلیده دل و راهجوی
بیامد چو نزدیک ایشان رسید
درفش فریبرز کاوس دید
که او بد بایران سپه پیشرو
پسندیده و خویش سالار نو
پیاده شد از اسپ گودرز پیر
همان لشکر افروز دانشپذیر
گرفتند مر یکدگر را کنار
خروشی برآمد ز هر دو بزار
فریبرز گفت ای سپهدار پیر
همیشه بجنگ اندری ناگزیر
ز کین سیاوش تو داری زیان
دریغا سواران گودرزیان
ازیشان ترا مزد بسیار باد
سر بخت دشمن نگونسار باد
سپاس از خداوند خورشید و ماه
که دیدم ترا زنده بر جایگاه
ازیشان ببارید گودرز خون
که بودند کشته بخاک اندرون
بدو گفت بنگر که از بخت بد
همی بر سرم هر زمان بد رسد
درین جنگ پور و نبیره نماند
سپاه و درفش و تبیره نماند
فرامش شدم کار آن کارزار
کنونست رزم و کنونست کار
سپاهست چندان برین دشت و راغ
که روی زمین گشت چون پر زاغ
همه لشکر طوس با این سپاه
چو تیره شبانست با نور ماه
ز چین و ز سقلاب وز هند و روم
ز ویران گیتی و آباد بوم
همانا نماندست یک جانور
مگر بسته بر جنگ ما بر کمر
کنون تا نگویی که رستم کجاست
ز غمها نگردد مرا پشت راست
فریبرز گفت از پس من ز جای
بیامد نبودش جز از رزم رای
شب تیره را تا سپیده دمان
بیاید بره بر نجوید زمان
کنون من کجا گیرم آرامگاه
کجا رانم این خوار مایه سپاه
بدو گفت گودرز رستم چه گفت
که گفتار او را نشاید نهفت
فریبرز گفت ای جهاندیده مرد
تهمتن نفرمود ما را نبرد
بباشید گفت اندران رزمگاه
نباید شدن پیش روی سپاه
بباید بدان رزمگاه آرمید
یکی تا درفش من آید پدید
برفت او و گودرز با او برفت
براه هماون خرامید تفت
چو لشکر پدید آمد از دیدهگاه
بشد دیدهبان پیش توران سپاه
کز ایران یکی لشکر آمد بدشت
ازان روی سوی هماون گذشت
سپهبد بشد پیش خاقان چین
که آمد سپاهی ز ایران زمین
ندانیم چندست و سالار کیست
چه سازیم و درمان این کار چیست
بدو گفت کاموس رزم آزمای
بجایی که مهتر تو باشی بپای
بزرگان درگاه افراسیاب
سپاهی بکردار دریای آب
تو دانی چه کردی بدین پنج ماه
برین دشت با خوار مایه سپاه
کنون چون زمین سربسر لشکرست
چو خاقان و منشور کنداورست
بمان تا هنرها پدید آوریم
تو در بستی و ما کلید آوریم
گر از کابل و زابل و مای و هند
شود روی گیتی چو رومی پرند
همانا به تنها تن من نیند
نگویی که ایرانیان خود کیند
تو ترسانی از رستم نامدار
نخستین ازو من برآرم دمار
گرش یک زمان اندر آرم بدام
نمانم که ماند بگیتیش نام
تو از لشکر سیستان خستهای
دل خویش در جنگشان بستهای
یکی بار دست من اندر نبرد
نگه کن که برخیزد از دشت گرد
بدانی که اندر جهان مرد کیست
دلیران کدامند و پیکار چیست
بدو گفت پیران کانوشه بدی
همیشه ز تو دور دست بدی
بپیران چنین گفت خاقان چین
که کاموس را راه دادی بکین
بکردار پیش آورد هرچ گفت
که با کوه یارست و با پیل جفت
از ایرانیان نیست چندین سخن
دل جنگجویان چنین بد مکن
بایران نمانیم یک سرفراز
برآریم گرد از نشیب و فراز
هرانکس که هستند با جاه و آب
فرستیم نزدیک افراسیاب
همه پای کرده به بندگران
وزیشان فگنده فراوان سران
بایران نمانیم برگ درخت
نه گاه و نه شاه و نه تاج و نه تخت
بخندید پیران و کرد آفرین
بران نامداران و خاقان چین
بلشکر گه آمد دلی شادمان
برفتند ترکان هم اندر زمان
چو هومان و لهاک و فرشیدورد
بزرگان و شیران روز نبرد
بگفتند کامد ز ایران سپاه
یکی پیش رو با درفشی سیاه
ز کارآگهان نامداری دمان
برفت و بیامد هم اندر زمان
فریبرز کاوس گفتند هست
سپاهی سرافراز و خسروپرست
چو رستم نباشد ازو باک نیست
دم او برین زهر تریاک نیست
ابا آنک کاموس روز نبرد
همی پیلتن را ندارد بمرد
مبادا که او آید ایدر بجنگ
وگر چند کاموس گردد نهنگ
نه رستم نه از سیستان لشکرست
فریبرز را خاک و خون ایدرست
چنین گفت پیران که از تخت و گاه
شدم سیر و بیزارم از هور و ماه
که چون من شنیدم کز ایران سپاه
خرامید و آمد بدین رزمگاه
بشد جان و مغز سرم پر ز درد
برآمد یکی از دلم باد سرد
بدو گفت کلباد کین درد چیست
چرا باید از طوس و رستم گریست
ز بس گرز و شمشیر و پیل و سپاه
میان اندرون باد را نیست راه
چه ایرانیان پیش ما در چه خاک
ز کیخسرو و طوس و رستم چه باک
پراگنده گشتند ازان جایگاه
سوی خیمهٔ خویش کردند راه
ازان پس چو آگاهی آمد به طوس
که شد روی کشور پر آوای کوس
از ایران بیامد گو پیلتن
فریبرز کاوس و آن انجمن
بفرمود تا برکشیدند کوس
ز گرد سپه کوه گشت آبنوس
ز کوه هماون برآمد خروش
زمین آمد از بانگ اسپان بجوش
سپهبد بریشان زبان برگشاد
ز مازندران کرد بسیار یاد
که با دیو در جنگ رستم چه کرد
بریشان چه آورد روز نبرد
سپاه آفرین خواند بر پهلوان
که بیدار دل باش و روشنروان
بدین مژده گر دیدهخواهی رواست
که این مژده آرایش جان ماست
کنون چون تهمتن بیامد بجنگ
ندارند پا این سپه با نهنگ
یکایک بران گونه رزمی کنیم
که این ننگ از ایرانیان بفگنیم
درفش سرافراز خاقان و تاج
سپرهای زرین و آن تخت عاج
همان افسر پیلبانان بزر
سنانهای زرین و زرین کمر
همان زنگ زرین و زرین جرس
که اندر جهان آن ندیدست کس
همان چتر کز دم طاوس نر
برو بافتستند چندان گهر
جزین نیز چندی بچنگ آوریم
چو جان را بکوشیم و جنگ آوریم
بلشکر چنین گفت بیدار طوس
که هم با هراسیم و هم با فسوس
همه دامن کوه پر لشکرست
سر نامداران ببند اندرست
چو رستم بیاید نکوهش کند
مگر کین سخن را پژوهش کند
که چون مرغ پیچیده بودم بدام
همه کار ناکام و پیکار خام
سپهبد همان بود و لشکر همان
کسی را ندیدم ز گردان دمان
یکی حمله آریم چون شیر نر
شوند از بن که مگر زاستر
سپه گفت کین برتری خود مجوی
سخن زین نشان هیچ گونه مگوی
کزین کوه کس پیشتر نگذرد
مگر رستم این رزمگه بنگرد
بباشیم بر پیش یزدان بپای
که اویست بر نیکوی رهنمای
بفرمان دارندهٔ هور و ماه
تهمتن بیاید بدین رزمگاه
چه داری دژم اختر خویش را
درم بخش و دینار درویش را
بشادی ز گردان ایران گروه
خروشی برآمد ز بالای کوه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شعری، داستان نبردی حماسی میان ایرانیان و سپاه دشمن روایت میشود. صبحگاه، خورشید در آسمان به وضوح میدرخشد و گودرز، پهلوان ایرانی، به سپاه خود میپیوندد و با فریبرز، دیگر پهلوان، دیدار میکند. این دو قهرمان درباره چالشها و فداکاریهای خود در جنگ سخن میگویند و احساس ناامیدی نسبت به اوضاع جنگ دارند.
گودرز نگران جان نیای خود، رستم، است و به مسائل جنگ و نبرد میپردازد. همچنین، اشاره به لشکر بزرگی میشود که از هر سو به میدان آمده و اوضاع بسیار دشوار به نظر میرسد.
در ادامه، گفتگویی میان شخصیتهای اصلی درباره ترس و دلایل ناامیدی صورت میگیرد و آنان به یاد رزمندگان بزرگ ایران و دلیریهای رستم میافتند. همچنین، تصمیم گرفته میشود که با هم متحد شوند و بار دیگر به جنگ بپردازند.
این متن به بررسی احساسات و تفکرات شخصیتها در قبل از نبرد میپردازد و زمینهساز یک جنگ حماسی و پرتنش است.
هوش مصنوعی: خورشید مانند یک چادر زیبا بر فراز آسمان آبی قرار گرفته و درخشش زرد رنگی دارد.
هوش مصنوعی: صدای بلندی از چشمهای بگودرز بلند شد که به سوی پهلوان سپاه فراخوانی میکرد.
هوش مصنوعی: سپاه نزدیک شد و با نزدیک شدن آنها، روز به علت گرد و غبار تاریک شد.
هوش مصنوعی: گودرز از جای خود حرکت کرد و پا به میدان گذاشت.
هوش مصنوعی: به سمت تاریکی رفت و دلش پر از غم و اندوه شد و در جستجوی راهی بود.
هوش مصنوعی: هنگامی که به نزدیکی آنها رسید، پرچم فریبرز کاووس را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: او که به عنوان سردار سپاه ایران شناخته شده و رهبر جدیدی برای قومش پذیرفته شده است.
هوش مصنوعی: گودرز پیر از اسب پیاده شد و همان لشکری که میدانست و میآموخت، آماده بود.
هوش مصنوعی: این بیت به تصاویری از دو نفر اشاره دارد که در کنار یکدیگر به شدت درگیر شدهاند و از هر دوی آنها صدایی بلند و ناراحتکننده به گوش میرسد. این صدا نشاندهندهی تنش و درگیری میان آنهاست.
هوش مصنوعی: فریبرز به فرمانده پیر گفت: مبارزه همیشه لازم است و چارهای جز این نیست.
هوش مصنوعی: از کینهای که به سیاوش داری ضرر میبینی، افسوس بر سواران گودرزیان.
هوش مصنوعی: از آنها برای تو پاداش فراوان باد، و برای دشمن تو که در حال ضعف است، بدبختی و تباهی باشد.
هوش مصنوعی: شکرگزارم خداوند را که نور خورشید و ماه را دیدم و تو را زنده و در این مکان مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: از آنجا که گودرز خون بر زمین ریخت، کسانی که در آن نبرد کشته شده بودند، روی زمین دفن شدند.
هوش مصنوعی: او به او گفت که نگاه کن، هر لحظه به خاطر بدشانسیام مشکلات و مصیبتها بر سرم میآید.
هوش مصنوعی: در این نبرد نه نسل قدیم باقی ماند و نه نسل جدید، همه چیز از بین رفت و اثری از جنگ و پرچم و نشانهها باقی نماند.
هوش مصنوعی: من دیگر در میدان نبرد فراموش شدهام، اکنون وقت نبرد و تلاش برای کار است.
هوش مصنوعی: در این دشت وسیع، جمعیتی به قدری زیاد است که وقتی به زمین نگاه میکنی، مانند پرهای سیاه زاغ به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: تمام سپاه طوس مانند عدهای هستند که در تاریکی شب به سر میبرند، در حالی که نور ماه به آنها روشنی میبخشد.
هوش مصنوعی: از سرزمینهای چین و سقیلاب و همچنین هند و روم، از مکانهای ویران دنیا و سرزمینهای آباد.
هوش مصنوعی: هیچ جانوری نیست که بر دوش ما جنگ نکند و به نوعی درگیر نباشد.
هوش مصنوعی: اکنون اگر نپرسی که رستم کجاست، غمها باعث نخواهد شد که پشت من صاف بماند.
هوش مصنوعی: فریبرز گفت که به دنبال من آمد، اما تنها چیزی که داشت، نیروی فکر و تدبیرش بود.
هوش مصنوعی: شب تاریک تا سپیده صبح بیاید، به آرامی و با صبر در انتظار زمان میماند.
هوش مصنوعی: اکنون من در کجا هستم و باید در کجا آرام بگیرم؟ این نیروی بیارزش مرا به کجا خواهد برد؟
هوش مصنوعی: گودرز به رستم گفت: آنچه او گفت، قابل پنهان کردن نیست و باید بیان شود.
هوش مصنوعی: فریبرز گفت: ای مردی که در دنیا تجربه و دید گستردهای داری، تهمتن (رستم) به ما نگفت که به جنگ برویم.
هوش مصنوعی: بمانید و در میدان جنگ نروید، زیرا نباید در مقابل سپاه قرار گیرید.
هوش مصنوعی: باید به میدان جنگ بروم تا پرچم من نمایان شود.
هوش مصنوعی: او رفت و گودرز هم با او رفت و در راه، هماون (اسب آرام و باوقار) نیز به همراهی آنها حرکت کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که سپاهیان از دور نمایان شدند، دیدهبان به سمت لشکر توران رفت.
هوش مصنوعی: از ایران یکی ارتش به دشت آمد و به همین خاطر به سمت آنجا رفت.
هوش مصنوعی: سپهبد به نزد ruler چین رفت، زیرا سربازانی از سرزمین ایران آمدند.
هوش مصنوعی: ما نمیدانیم این کار چه مدت ادامه دارد و چه کسی رهبریاش را بر عهده دارد. پس چه باید بکنیم و راه حل این مشکل چیست؟
هوش مصنوعی: کاموس به او گفت: برای دستیابی به پیروزی، بهتر است در جایی باشی که سرپرست و رهبری تو را بر عهده گیرد.
هوش مصنوعی: بزرگان دربار افراسیاب، ارتشی را با رفتارهایی چون دریای آب ساماندهی کردند.
هوش مصنوعی: تو میدانی که در این پنج ماه، چه کارهایی کردی در این دشت با سپاه ضعیف؟
هوش مصنوعی: حال که زمین تماماً پر از سپاهیان است، مانند خاقان که فرمانش را به همه ارایه میدهد.
هوش مصنوعی: بیا تا با هم کارهای هنری و زیبا خلق کنیم، تو در را بستهای و ما راه را پیدا میکنیم.
هوش مصنوعی: اگر از کابل و زابل و مای و هند، چهرهی جهان مانند رومیها پرشور و سرزنده شود.
هوش مصنوعی: واقعاً به بدن تنها من فکر نکنید، که ایرانیان خود چه کسانی هستند.
هوش مصنوعی: تو از رستم بزرگ میترسی، اما من میتوانم از او برآیم و تو را نابود کنم.
هوش مصنوعی: اگر او را یک لحظه به دام بیاورم، دیگر نمیتوانم نامش را فراموش کنم.
هوش مصنوعی: تو از جنگ و دعوا خسته شدی و دلات در این جدالها آسیب دیده است.
هوش مصنوعی: یک بار نگاهت را به دست من معطوف کن تا گرد و غبار از دشت بلند شود.
هوش مصنوعی: بدانی که در این دنیا چه کسی مرد است، شجاعان کی هستند و جنگ به چه معناست.
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که این نوشی که تو به آن مشغولی همیشه از تو دور خواهد بود.
هوش مصنوعی: خاقان چین به پیران گفت که تو به کاموس اجازه دادی که به اینجا بیاید و بر ما سلطه پیدا کند.
هوش مصنوعی: هر کس با کردار و رفتار خود پیش میآید و نشان میدهد که چه میگوید؛ همانطور که کوه و فیل با یکدیگر در تناسب هستند.
هوش مصنوعی: ایرانیان جنگجوی دلیر چنین سخنانی نمیزنند، پس این سخنان بد را انجام نده.
هوش مصنوعی: در ایران نمیمانیم و به عنوان یک پیروز، از چالشها و سختیها عبور خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که با مقام و ثروت باشد، ما او را به نزد افراسیاب میفرستیم.
هوش مصنوعی: همه در زندان پابند شدهاند و از آنها امیدهای زیادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: ما در ایران نمیمانیم، نه به خاطر برگ درخت، نه به خاطر مقام شاه، نه به خاطر تاج و نه به خاطر تخت.
هوش مصنوعی: پیران و افراد با تجربه شادی کردند و بر نامآوران و پادشاه چین تحسین و تمجید کردند.
هوش مصنوعی: وقتی سپاه آمد، دل شاد شد و ترکها نیز در همان زمان رفتند.
هوش مصنوعی: هومان و لهاک و فرشیدورد، بزرگانی شجاع و دلاور هستند که در روز نبرد، مانند شیران جنگجو به میدان میآیند.
هوش مصنوعی: گفتند که سپاهی از ایران با یک پرچم سیاه به جلو آمده است.
هوش مصنوعی: در زمان حال، نام و آوازهی افراد با تجربه و موفق به سرعت تغییر میکند؛ گاهی در اوج هستند و گاهی به ناگاه به افول میرسند.
هوش مصنوعی: فریبرز کاوس گفتند، سپاهی شجاع و مفتخر به شاهی و قدرت وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر رستم وجود نداشته باشد، هیچ ترسی وجود ندارد. صدای او مانند زهر تریاک نیست و اثر ناپسندی ندارد.
هوش مصنوعی: اگرچه در روز جنگ، قهرمانان به خاطر زخمهایشان ناتوان میشوند، اما باز هم نمیتوانند به دشمنان تسلیم شوند و در برابرشان شکست بخورند.
هوش مصنوعی: مبادا که او اینجا بیاید و جنگی راه بیفکند، حتی اگر در جنگی بزرگ مانند جنگ نهنگها نیز پیروز شود.
هوش مصنوعی: نه رستم و نه لشکری از سیستان، بلکه فریبرز برای اینجا فقط خاک و خون به ارمغان آورده است.
هوش مصنوعی: پیران گفت که از مقام و جایگاه خود خسته و بیزار شدهام و از زیباییها و درخششهای دنیا نیز دلگیرم.
هوش مصنوعی: وقتی خبر رسید که سپاه ایران به راه افتاده و به سوی میدان جنگ میآید، من هم متوجه این موضوع شدم.
هوش مصنوعی: جانم به شدت آغشته به درد است و احساس میکنم که درونم به شدت متأثر و غمگین شده است، گویی از دل من بادی سرد و غمانگیز برخاسته است.
هوش مصنوعی: او به کلباد گفت: این درد چیست که باید برای طوس و رستم گریه کنیم؟
هوش مصنوعی: به خاطر وجود گردنکلفتها، شمشیرها، فیلها و لشکرها درون این فضا، جایی برای عبور باد وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ایرانیان در گذشتههای دور از شخصیتهای بزرگی چون کیخسرو، طوس و رستم سرشار بودند. بنابراین، ما نباید به گذشته یا پیشینیان خود بخاطر افتخاراتشان ببالیم.
هوش مصنوعی: آنها از آن مکان دور شدند و به سمت خیمههای خود راهی شدند.
هوش مصنوعی: بعد از آن، وقتی که خبر به طوس رسید که سرزمین پر از صدای شیپور شده است.
هوش مصنوعی: فریبرز، پهلوان ایرانی، از ایران آمد و به جمع دوستان و همراهانش پیوست.
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا طبل را به صدا درآورند و سپاه به حرکت درآید، بهگونهای که کوهها شبیه چوبهای آبنوس شدهاند.
هوش مصنوعی: از کوه صدایی بلند شد و زمین بهخاطر بانگ اسبان به جنب و جوش درآمد.
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه به یاد مازندران صحبت کرد و از آنجا بسیار یادآوری نمود.
هوش مصنوعی: که رستم در جنگ با دیو چه کارهایی کرد و در روز نبرد چه دستاوردهایی داشت.
هوش مصنوعی: سپاه آفرین به قهرمان گفت که باید دل بیدار و ذهن روشنی داشته باشی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به آرزوی خود برسی، به این بشارت توجه کن که این بشارت زیبا، روح و جان ما را زیبا میکند.
هوش مصنوعی: هماکنون که تهمتن به میدان جنگ آمده است، این سپاه جرأت ایستادن در برابر نهنگ را ندارد.
هوش مصنوعی: ما باید به طور فردی و جمعی تلاش کنیم تا این خجالت و ننگ را از ایرانیان دور کنیم.
هوش مصنوعی: علم و قدرت و بزرگی پادشاهان، با نمادهایی چون پرچم با شکوه، تاجهای زری و تختهای ساخته شده از عاج که نشاندهندهی عظمت و شکوه آنان است.
هوش مصنوعی: شخصی که به عنوان افسر فرماندهی برگزیده شده و در میدان نبرد از شمشیرهای طلایی و کمربندهای زرین بهره میبرد.
هوش مصنوعی: این زنگ زیبا و طلایی که هیچ کس در جهان مانند آن را ندیده است.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به چتری است که از پرهای طاووس نر ساخته شده و بر روی آن جواهرات زیادی به کار رفته است. این تصویر نمادی از زیبایی و زینتهایی است که در آن قرار داده شدهاند.
هوش مصنوعی: تنها به این هم بسنده نمیکنیم و اندکی بیشتر تلاش خواهیم کرد. همچنان که برای حفظ جانمان میکوشیم و مبارزه خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: طوس بیدار و هوشیار به همراه سربازانش گفت که ما هم نگران و مضطرب هستیم و هم دچار ارتعاش و تزلزل.
هوش مصنوعی: کوهها همگی پر از جنگجویانی هستند که در دامن آنها، نامآوران بزرگی حضور دارند.
هوش مصنوعی: اگر رستم بیاید، او مطمئناً انتقاد خواهد کرد، مگر اینکه در مورد این سخن تحقیق کند و بررسی دقیقی انجام دهد.
هوش مصنوعی: من مانند مرغی در دام افتادهام، به طوری که همه تلاشها و جنگ و جدلهایم بینتیجه ماندهاند.
هوش مصنوعی: فرمانده همان است و سربازان هم همان، اما در آن لحظه کسی را از میان سپاه ندیدم.
هوش مصنوعی: همه با قدرت و شجاعت حمله میکنیم، مانند شیر نر، تا از ریشه و بنیاد دشمنان را نابود کنیم و به هیچ وجه از آنها نترسیم.
هوش مصنوعی: سپه گفت: این superiority خود را جستجو نکن، هیچ زمان درباره این موضوع حرف نزن.
هوش مصنوعی: از این کوه هیچکس نمیتواند عبور کند مگر رستم که این میدان جنگ را ببیند.
هوش مصنوعی: بیایید در برابر خداوند باشیم و با احترام عمل کنیم، چرا که او راهنمایی نیکو برای ماست.
هوش مصنوعی: بفرمان صاحب آسمان و ماه، تهمتن برای مبارزه به این میدان بیاید.
هوش مصنوعی: چه بر بام گرفتهای تا به زمین بینداز! ثروت و مال خود را برای خوشبختی و کمک به دیگران خرج کن.
هوش مصنوعی: گروهی از ایرانیان به شادی و سرور از بالای کوه فریادی سر دادهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.