چو آمد سر ماه هنگام جنگ
ز پیمان بگشتند و از نام و ننگ
خروشی برآمد ز هر دو سپاه
برفتند یکسر سوی رزمگاه
ز بس ناله بوق و هندی درای
همی آسمان اندر آمد ز جای
هم از یال اسپان و دست و عنان
ز گوپال و تیغ و کمان و سنان
تو گفتی جهان دام نر اژدهاست
وگر آسمان بر زمین گشت راست
نبد پشه را روزگار گذر
ز بس گرز و تیغ و سنان و سپر
سوی میمنه گیو گودرز بود
رد و موبد و مهتر مرز بود
سوی میسره اشکش تیزچنگ
که دریای خون راند هنگام جنگ
یلان با فریبرز کاوس شاه
درفش از پس پشت در قلبگاه
فریبرز با لشکر خویش گفت
که ما را هنرها شد اندر نهفت
یک امروز چون شیر جنگ آوریم
جهان بر بداندیش تنگ آوریم
کزین ننگ تا جاودان بر سپاه
بخندد همی گرز و رومی کلاه
یکی تیرباران بکردند سخت
چو باد خزانی که ریزد درخت
تو گفتی هوا پر کرگس شدست
زمین از پی پیل پامس شدست
نبد بر هوا مرغ را جایگاه
ز تیر و ز گرز و ز گرد سپاه
درفشیدن تیغ الماس گون
بکردار آتش بگرد اندرون
تو گفتی زمین روی زنگی شدست
ستاره دل پیل جنگی شدست
ز بس نیزه و گرز و شمشیر تیز
برآمد همی از جهان رستخیز
ز قلب سپه گیو شد پیش صف
خروشان و بر لب برآورده کف
ابا نامداران گودرزیان
کزیشان بدی راه سود و زیان
بتیغ و بنیزه برآویختند
همی ز آهن آتش فرو ریختند
چو شد رزم گودرز و پیران درشت
چو نهصد تن از تخم پیران بکشت
چو دیدند لهاک و فرشیدورد
کزان لشکر گشن برخاست گرد
یکی حمله بردند برسوی گیو
بران گرزداران و شیران نیو
ببارید تیر از کمان سران
بران نامداران جوشنوران
چنان شد که کس روی کشور ندید
ز بس کشتگان شد زمین ناپدید
یکی پشت بر دیگری برنگاشت
نه بگذاشت آن جایگه را که داشت
چنین گفت هومان به فرشیدورد
که با قلبگه جست باید نبرد
فریبرز باید کزان قلبگاه
گریزان بیاید ز پشت سپاه
پس آسان بود جنگ با میمنه
بچنگ آید آن رزمگاه و بنه
برفتند پس تا بقلب سپاه
بجنگ فریبرز کاوس شاه
ز هومان گریزان بشد پهلوان
شکست اندر آمد برزم گوان
بدادند گردنکشان جای خویش
نبودند گستاخ با رای خویش
یکایک بدشمن سپردند جای
ز گردان ایران نبد کس بپای
بماندند بر جای کوس و درفش
ز پیکارشان دیدهها شد بنفش
دلیران بدشمن نمودند پشت
ازان کارزار انده آمد بمشت
نگون گشته کوس و درفش و سنان
نبود ایچ پیدا رکیب از عنان
چو دشمن ز هر سو بانبوه شد
فریبرز بر دامن کوه شد
برفتند ز ایرانیان هرک زیست
بران زندگانی بباید گریست
همی بود بر جای گودرز و گیو
ز لشکر بسی نامبردار نیو
چو گودرز کشواد بر قلبگاه
درفش فریبرز کاوس شاه
ندید و یلان سپه را ندید
بکردار آتش دلش بردمید
عنان کرد پیچان براه گریز
برآمد ز گودرزیان رستخیز
بدو گفت گیو ای سپهدار پیر
بسی دیدهای گرز و گوپال و تیر
اگر تو ز پیران بخواهی گریخت
بباید بسر بر مرا خاک ریخت
نماند کسی زنده اندر جهان
دلیران و کارآزموده مهان
ز مردن مرا و ترا چاره نیست
درنگی تر از مرگ پتیاره نیست
چو پیش آمد این روزگار درشت
ترا روی بینند بهتر که پشت
بپیچیم زین جایگه سوی جنگ
نیاریم بر خاک کشواد ننگ
ز دانا تو نشنیدی آن داستان
که برگوید از گفتهٔ باستان
که گر دو برادر نهد پشت پشت
تن کوه را سنگ ماند بمشت
تو باشی و هفتاد جنگی پسر
ز دوده ستوده بسی نامور
بخنجر دل دشمنان بشکنیم
وگر کوه باشد ز بن برکنیم
چو گودرز بشنید گفتار گیو
بدید آن سر و ترگ بیدار نیو
پشیمان شد از دانش و رای خویش
بیفشارد بر جایگه پای خویش
گرازه برون آمد و گستهم
ابا برته و زنگهٔ یل بهم
بخوردند سوگندهای گران
که پیمان شکستن نبود اندران
کزین رزمگه برنتابیم روی
گر از گرز خون اندر آید بجوی
وزان جایگه ران بیفشاردند
برزم اندرون گرز بگذاردند
ز هر سو سپه بیکران کشته شد
زمانه همی بر بدی گشته شد
به بیژن چنین گفت گودرز پیر
کز ایدر برو زود برسان تیر
بسوی فریبرز برکش عنان
بپیش من آر اختر کاویان
مگر خود فریبرز با آن درفش
بیاید کند روی دشمن بنفش
چو بشنید بیژن برانگیخت اسپ
بیامد بکردار آذرگشسپ
بنزد فریبرز و با او بگفت
که ایدر چه داری سپه در نهفت
عنان را چو گردان یکی برگرای
برین کوه سر بر فزون زین مپای
اگر تو نیایی مرا ده درفش
سواران و این تیغهای بنفش
چو بیژن سخن با فریبرز گفت
نکرد او خرد با دل خویش جفت
یکی بانگ برزد به بیژن که رو
که در کار تندی و در جنگ نو
مرا شاه داد این درفش و سپاه
همین پهلوانی و تخت و کلاه
درفش از در بیژن گیو نیست
نه اندر جهان سربسر نیو نیست
یکی تیغ بگرفت بیژن بنفش
بزد ناگهان بر میان درفش
بدو نیمه کرد اختر کاویان
یکی نیمه برداشت گرد از میان
بیامد که آرد بنزد سپاه
چو ترکان بدیدند اختر براه
یکی شیردل لشکری جنگجوی
همه سوی بیژن نهادند روی
کشیدند گوپال و تیغ بنفش
به پیکار آن کاویانی درفش
چنین گفت هومان که آن اخترست
که نیروی ایران بدو اندر است
درفش بنفش ار بچنگ آوریم
جهان جمله بر شاه تنگ آوریم
کمان را بزه کرد بیژن چو گرد
بریشان یکی تیرباران بکرد
سپه یکسر از تیر او دور شد
همی گرگ درنده را سور شد
بگفتند با گیو و با گستهم
سواران که بودند با او بهم
که مان رفت باید بتوران سپاه
ربودن ازیشان همی تاج و گاه
ز گردان ایران دلاور سران
برفتند بسیار نیزهوران
بکشتند زیشان فراوان سوار
بیامد ز ره بیژن نامدار
سپاه اندر آمد بگرد درفش
هوا شد ز گرد سواران بنفش
دگر باره از جای برخاستند
بران دشت رزمی نو آراستند
به پیش سپه کشته شد ریونیز
که کاوس را بد چو جان عزیز
یکی تاجور شاه کهتر پسر
نیاز فریبرز و جان پدر
سر و تاج او اندر آمد بخاک
بسی نامور جامه کردند چاک
ازان پس خروشی برآورد گیو
که ای نامداران و گردان نیو
چنویی نبود اندرین رزمگاه
جوان و سرافراز و فرزند شاه
نبیره جهاندار کاوس پیر
سه تن کشته شد زار بر خیره خیر
فرود سیاوش چون ریونیز
بگیتی فزون زین شگفتی چه چیز
اگر تاج آن نارسیده جوان
بدشمن رسد شرم دارد روان
اگر من بجنبم ازین رزمگاه
شکست اندر آید بایران سپاه
نباید که آن افسر شهریار
بترکان رسد در صف کارزار
فزاید بر این ننگها ننگ نیز
ازین افسر و کشتن ریو نیز
چنان بد که بشنید آواز گیو
سپهبد سرافراز پیران نیو
برامد بنوی یکی کارزار
ز لشکر بران افسر نامدار
فراوان ز هر سو سپه کشته شد
سربخت گردنکشان گشته شد
برآویخت چون شیر بهرام گرد
بنیزه بریشان یکی حمله برد
بنوک سنان تاج را برگرفت
دو لشکر بدو مانده اندر شگفت
همی بود زان گونه تا تیره گشت
همی دیده از تیرگی خیره گشت
چنین هر زمانی برآشوفتند
همی بر سر یکدگر کوفتند
ز گودرزیان هشت تن زنده بود
بران رزمگه دیگر افگنده بود
هم از تخمهٔ گیو چون بیست و پنج
که بودند زیبای دیهیم و گنج
هم از تخم کاوس هفتاد مرد
سواران و شیران روز نبرد
جز از ریونیز آن سر تاجدار
سزد گر نیاید کسی در شمار
چو سیصد تن از تخم افراسیاب
کجا بختشان اندر آمد بخواب
ز خویشان پیران چو نهصد سوار
کم آمد برین روز در کارزار
همان دست پیران بد و روز اوی
ازان اختر گیتیافروز اوی
نبد روز پیکار ایرانیان
ازان جنگ جستن سرآمد زمان
از آوردگه روی برگاشتند
همی خستگان خوار بگذاشتند
بدانگه کجا بخت برگشته بود
دمان بارهٔ گستهم کشته بود
پیاده همی رفت نیزه بدست
ابا جوشن و خود برسان مست
چو بیژن بگستهم نزدیک شد
شب آمد همی روز تاریک شد
بدو گفت هین برنشین از پسم
گرامیتر از تو نباشد کسم
نشستند هر دو بران بارگی
چو خورشید شد تیره یکبارگی
همه سوی آن دامن کوهسار
گریزان برفتند برگشته کار
سواران ترکان همه شاددل
ز رنج و ز غم گشته آزاددل
بلشکرگه خویش بازآمدند
گرازنده و بزم ساز آمدند
ز گردان ایران برآمد خروش
همی کر شد از نالهٔ کوس گوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، توصیف جنگی بزرگ بین دو سپاه ایرانی و تورانیان به تصویر کشیده شده است که به ویژه بر روی رزمندگان و هیجانات جنگ تمرکز دارد. در آغاز، با شروع ماه و زمان نبرد، دو طرف به سوی میدان جنگ میروند و صدای ناله و غرش سلاحها به آسمان میرسد. گیو و گودرز و دیگر نامآوران ایرانی به شور و جنگ میپردازند و بر دشمنان حملهور میشوند.
در این نبرد، رزمجویان به شدت میکوشند و خسارتهای زیادی به یکدیگر میزنند. با این حال، در نهایت ایرانیان که با دلاورانی چون فریبرز و بیژن همراه هستند، با چالشهای جدی روبرو میشوند و اوضاع جنگ به نفع تورانیان پیش میرود.
در میانه نبرد، بیژن با درفشی که نماد قدرت ایرانیان است به فریبرز میپیوندد و سعی میکند اوضاع را به نفع ایران تغییر دهد. جنگ همچنان ادامه دارد و با دلاوریهای زیادی از هر دو طرف، در نهایت با خستگی و فرسایش، جنگ به پایان میرسد. در اینجا، اوج پیکارها و شجاعت رزمندگان چه از ایرانیان و چه از تورانیان به تصویر کشیده شده و شعلههای جنگ همچنان بدون پاسخ میماند.
هوش مصنوعی: هنگامی که زمان نبرد فرارسید، آنها از میثاقهای خود عدول کردند و به وضعیت شهرت و آبرو اهمیت ندادند.
هوش مصنوعی: سروصدایی از هر دو لشکر بلند شد و همه بهطور یکجا به سمت میدان جنگ رفتند.
هوش مصنوعی: به خاطر صدای ناله و زاری بوق و هندی، آسمان از جای خود حرکت کرده و به جلو آمده است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف قدرت و تجهیزات جنگی میپردازد. گویا فردی از قدرتهای طبیعی و انسانی بهره میبرد، از یال و رکاب اسبان تا سلاحهایی مانند شمشیر و کمان. به طور کلی، نشاندهنده آمادگی و توانایی در میدان جنگ است.
هوش مصنوعی: تو فرمودی که دنیا مانند دام بزرگ و خطرناکی است و اگر آسمان بر زمین متمایل شود، همه چیز به هم خواهد ریخت.
هوش مصنوعی: پشه در برابر مشکلات و خطرات بزرگ مانند گرز، تیغ، نیزه و سپر، روزگار خوشی ندارد و به سختی زندگی میکند.
هوش مصنوعی: در سمت راست، گیو و گودرز قرار دارند و در آنجا، روحانیان و رئیسان مرز نیز حضور دارند.
هوش مصنوعی: به خاطر درد و اندوهی که دارد، اشکش مانند تیغی تیز است و در دلش به شدت میجوشد، به طوری که احساس میکند در هنگام جنگ، دریایی از خون به راه افتاده است.
هوش مصنوعی: جوانان با فریبرز، پسر کاوس شاه، پرچمی را از پشت در قلبگاه به اهتزاز درآوردند.
هوش مصنوعی: فریبرز به همراه سپاهش گفت که مهارتها و توانمندیهای ما در درون ما پنهان شده است.
هوش مصنوعی: امروز مثل یک شیر قوی و شجاع عمل میکنیم و با قدرت خود بر بداندیشان فائق میآییم و بر آنها فشار میآوریم.
هوش مصنوعی: که از این شرم و ننگ تا همیشه بر سپاه قهرمانان و جنگجویان میخندد، مانند گرزی که بر سر دشمنان فرود میآید و کلاهی برای روم به نشانه پیروزی میسازد.
هوش مصنوعی: یکی را به شدت تیر باران کردند، مانند باد پاییزی که برگهای درخت را میریزد.
هوش مصنوعی: تو گفتی که آسمان پر از پرندههای درنده شده و زمین به خاطر فیلها و سنگینی آنها به لرزش درآمده است.
هوش مصنوعی: پرندهای در آسمان جایگاهی ندارد، زیرا درگیر تیرها، چماقها و گردانهای جنگ است.
هوش مصنوعی: تیغ الماس مانند آذرخش درخشید و آتش را درون خود به حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: تو گفتی که زمین دیگر رنگین و زیبا شده و ستارهها همچون دل یک جنگجوی بزرگ درخشان گشتهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی نیزهها و گرزها و شمشیرهای تیز، بهزودی در دنیا غوغایی برپا خواهد شد.
هوش مصنوعی: سپهگیو از دل خود بیرون آمد و به سمت صف خروشان رفت و دستش را بالا برد.
هوش مصنوعی: در میان بزرگان گودرزی، کسانی هستند که به خوبی میدانند چه کارهایی خوب و چه کارهایی بد هستند و چطور باید از طریق تصمیمگیری درست به نفع خود عمل کنند.
هوش مصنوعی: با شمشیر و نیزه به نبرد پرداختند و از آهن، آتش به زمین ریختند.
هوش مصنوعی: زمانی که گودرز و پیران به نبرد مشغول شدند، گودرز نهصد نفر از افراد پیران را از بین برد.
هوش مصنوعی: وقتی لهک و فرشیدورد را دیدند، از لشکر گشن گرد و خاکی بلند شد.
هوش مصنوعی: گروهی به سمت گیو هجوم آوردند، همچون گرزداران و شیران نیو.
هوش مصنوعی: باران تیر از کمان سران بر نامآوران جوشنپوش ببارید.
هوش مصنوعی: آنچنان شد که هیچکس بر روی زمین نتوانست کشور را ببیند، زیرا به دلیل تعداد زیاد کشتهها، زمین بهطور کامل ناپدید شده بود.
هوش مصنوعی: هیچکس برای دیگری قدرت و مقام او را از میان نمیبرد و نمیگذارد که آنجا را که داشت، ترک کند.
هوش مصنوعی: هومان به فرشیدورد گفت که برای نبرد باید به مکان اصلی و قلب تپنده جنگ برود.
هوش مصنوعی: فریبرز باید از جایی که قلبها از آن دور شدهاند، به پشت سپاه بیاید.
هوش مصنوعی: به راحتی میتوان با نیروهای اصلی و قدرتمند دشمن در میدان جنگ رو به رو شد و با آنها مقابله کرد.
هوش مصنوعی: آنها به سوی دل سپاه رفتند تا در جنگ با فریبرز، پسر کاوس شاه شرکت کنند.
هوش مصنوعی: پهلوان از هومان فاصله گرفت و در میدان نبرد شکست خورد.
هوش مصنوعی: به گردنکشان و قدرتمداران، مکانی داده شد که خودشان در آنجا حضور نداشتند و به خاطر اعتماد به نفس و نظر خود، بیاجازه و جسورانه تصمیمگیری کردند.
هوش مصنوعی: هر یک از دشمنان را به جای خود گذاشتند و هیچکس از سپاه ایران نتوانست برپا باشد.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، نمادهای جنگی و پرچمها به جای خود باقی ماندند و اثرات آن نبرد چنان چشمگیر بود که چشمها را به رنگ بنفش درآورد.
هوش مصنوعی: دلیران دشمن را نابود کردند و از آن میدان جنگ، اندوه و غم به جانشان آمد.
هوش مصنوعی: در اینجا به از بین رفتن نشانههای جنگ و ابزارهای آن اشاره شده است و گفته میشود که هیچ نشانهای از نیرو و قدرت دیده نمیشود. به عبارتی، همه چیز نابود شده و دیگر هیچ نشانهای از قدرت و تسلط باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: وقتی که دشمنان از هر طرف به شدت هجوم آوردند، فریبرز به دامن کوه پناه برد.
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگی ماندگار بماند و با ایرانیان زندگی کند، باید بر رفتن و دوری آنها گریان باشد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که همواره در جایی که گودرز و گیو، دو شخصیت معروف و برجسته، قرار داشتهاند، از لشکری که به آنها تعلق دارد، نامهای شناختهشدهای وجود دارد. این شخصیتها در نظر مردم مشهور و مورد احترام هستند.
هوش مصنوعی: گودرز کشواد در میدان جنگ در کنار پرچم فریبرز، فرزند کاووس شاه ایستاده است.
هوش مصنوعی: او سپاه جوانمردان را نادیده گرفت و بر اثر آتش عشقش، به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
هوش مصنوعی: در این بیت، تصویر جذابی از شخصیتی به تصویر کشیده شده است که با حرکتی چرخشی و متمایل به فرار، از سرزمینی به نام گودرزیان بوی رهایی و تغییر وضعیت را احساس میکند. این توصیف حس حرکت و در هم تنیدگی با تغییرات و جاهطلبی را القا میکند.
هوش مصنوعی: به او گفت گیو، ای فرمانده پیر، تو بسیار تجربه کردهای از نبرد و تیراندازی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از دست سالخوردگان فرار کنی، باید بر سر من خاک بریزی.
هوش مصنوعی: دیگر کسی در دنیا از دلیران و افراد باتجربه باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: هیچ راهی برای فرار از مرگ برای من و تو وجود ندارد و هیچ چیزی نمیتواند ما را از این واقعیت دور کند.
هوش مصنوعی: وقتی روزگار سختی به سراغت میآید، بهتر است به دستاوردها و ویژگیهای مثبت خود توجه کنی تا به نقاط ضعف و مشکلاتی که در پشت سرت هستند.
هوش مصنوعی: میخواهیم از این مکان دور شویم و به جنگ برویم و نگذاریم ننگی بر دوشمان بیفتد.
هوش مصنوعی: آیا از دانایان نشنیدی آن قصهای که از سخنان قدیمی روایت میکند؟
هوش مصنوعی: اگر دو برادر به هم تکیه دهند، کوه با وجود سنگینیاش بر جا میماند.
هوش مصنوعی: شما در شرایطی هستید که حتی با وجود هفتاد دشمن، به خاطر نیکنامی خانوادگیات، همچنان شناخته شده و محبوب هستی.
هوش مصنوعی: با شمشیر دل دشمنان را قطع کرده و اگر هم که کوه باشد، آن را از ریشه برمیداریم.
هوش مصنوعی: گودرز پس از شنیدن سخنان گیو، سر و ترغیب کرد و خود را آماده و بیدار دید.
هوش مصنوعی: او از دانایی و نظری که داشت، پشیمان شده و بر سر قول و تصمیم خود ایستاده است.
هوش مصنوعی: گراز از جنگل خارج شده و با صدای نالهای بلند به سمت میدان آمد.
هوش مصنوعی: قسمهای سنگینی را خوردهاند که در آن هیچگونه شکستن پیمانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر در میدان نبرد نتوانیم به خوبی مقاومت کنیم، حتی اگر از شدت جنگ خون بر چهرهمان بیفتد، باید به جستوجو و تلاش ادامه دهیم.
هوش مصنوعی: از آن مکان گاو را به سختی به سمت خود میکشیدند و در آنجا نیز گرزی به کار میبردند.
هوش مصنوعی: از هر سو سپاهی بیپایان بهخاطر جنگ کشته شدهاند و دنیا بهسوی زشتی و بدی تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: گودرز پیر به بیژن گفت که زودتر از اینجا برو و تیر را به مقصد برسان.
هوش مصنوعی: به سمت فریبرز برو و افسارت را به جلو بکش و ستاره کاویان را به پیش من بیاور.
هوش مصنوعی: آیا کسی مانند فریبرز با آن پرچم بزرگ و قابل توجه میتواند بیاید و بر روی دشمن پیروز شود؟
هوش مصنوعی: وقتی بیژن صدای آتش را شنید، اسب خود را به حرکت درآورد و به سمت آذرگشسپ رفت.
هوش مصنوعی: فریبرز را ملاقات کرد و از او پرسید که اینجا چه چیزی پنهان کردهای.
هوش مصنوعی: وقتی که رهبری را به دست میگیری، به سوی این کوه برو که بالاتر از همهجا است.
هوش مصنوعی: اگر تو نیایی، مرا هیچ چیز از جنگجویان و این شمشیرهای زیبا هم نخواهد بود.
هوش مصنوعی: بیژن وقتی با فریبرز صحبت کرد، در واقع دلش با عقلش در تضاد بود و این دو با هم هماهنگ نبودند.
هوش مصنوعی: یک نفر صدایش را بلند کرد و به بیژن گفت: برو، زیرا در کارهای سریع و در جنگی جدید درگیر هستی.
هوش مصنوعی: شاه به من این پرچم و لشکر را داد و همین پهلوانی و مقام و تاج و تخت را نیز به من عطا کرد.
هوش مصنوعی: پرچم و نشان بیژن گیو، نه تنها در این دنیا وجود ندارد، بلکه در کل عالم نیز مانند آن نیست.
هوش مصنوعی: یک نفر، ناگهان با شمشیری به سوی بیژن حمله کرد و ضربهای به وسط پرچم زد.
هوش مصنوعی: نیمهای از ستارههای کاویان را برداشت و نیمی دیگر را از وسط جدا کرد.
هوش مصنوعی: آمد تا به سپاه برسد، وقتی که ترکها ستاره را در راه دیدند.
هوش مصنوعی: یک دلیر شجاع و جنگجوی قهار به نام بیژن را در میدان جنگ آماده کردند.
هوش مصنوعی: گوپال و تیغ بنفش به جنگ با کاویانیها رفتند.
هوش مصنوعی: هومان گفت که این ستارهای است که قدرت ایران به آن وابسته است.
هوش مصنوعی: اگر ما پرچم بنفش را به دست آوریم، تمامی جهان را بر سر شاه خواهیم آورد.
هوش مصنوعی: بیژن کمان را برافراشت و به سمت دشمنان خود تیراندازی کرد، به گونهای که تیرها به صورت باران بر آنها بارید.
هوش مصنوعی: نیروی سپاه به طور کامل از تیرکشیدن او فاصله گرفت و درندهخو نیز به تنگنایی رسید.
هوش مصنوعی: گفتند سواران که با گیو و گستهم بودند.
هوش مصنوعی: باید به جنگ بشتابیم و از این قوم تاج و موقعیتشان را برباییم.
هوش مصنوعی: دلاوران و شجاعان ایرانی از میان گردان و سپاهیان رفتند و بسیاری از نیزهداران با آنها بودند.
هوش مصنوعی: بسیاری از سواران را از آنجا کشتند و بیژن نامدار از راهی نزدیک آمد.
هوش مصنوعی: سپاه به دور درفش آمد و با ورودشان، هوای اطراف پر از گرد و غبار سواران بنفش شد.
هوش مصنوعی: آنها دوباره از جا برخاستند و در دشت جنگی تازه آماده کردند.
هوش مصنوعی: ریونیز، سپهسالار، در برابر دشمنان کشته شد، زیرا او به اندازه جان عزیز کاوس ارزش داشت.
هوش مصنوعی: یک شاهزاده، که پسر فریبرز و جان پدرش است، با تاج و مقام به دنیا آمده است.
هوش مصنوعی: سر و تاج او به خاک افتاد و به همین خاطر، لباسهایش پاره و درهم شد.
هوش مصنوعی: بعد از آن، گیو فریاد بلندی سر داد و گفت: ای نامداران و شجاعان نیو!
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، جوانی شجاع و سرافراز وجود ندارد که نسبت به فرزند شاه نیکو و متناسب باشد.
هوش مصنوعی: نبیرهٔ کاوس بزرگ و سالخورده، سه نفر را به شدت زخمی کرده و کشت.
هوش مصنوعی: سقوط سیاوش مانند ریونیز، بالاتر از تمام شگفتیها در این دنیا چه چیز میتواند باشد؟
هوش مصنوعی: اگر جوانی که هنوز به کمال نرسیده با دشمنی روبرو شود، روحش شرمنده میشود.
هوش مصنوعی: اگر من در این میدان جنگ حرکت کنم، سپاه دشمن از شکست در برابر ایران نجات نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: نباید که آن فرماندهٔ شهریار در صف جنگ شکست بخورد.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که به مشکلات و ننگهای موجود، ننگهای بیشتری اضافه میشود و نیز این که با کشتن ریو، ننگ و عار بیشتری به وجود میآید. به عبارتی، تمام این رفتارها و اقدامات، حاکی از ننگ و عواقب ناخوشایند بیشتری است.
هوش مصنوعی: زمانی که پیران نیو، سپهبد سرافراز، صدای گیو را شنید، به شدت ناراحت و غمگین شد.
هوش مصنوعی: یک فرمانده نامی از سپاه به میدان جنگ آمد و آمادهی نبرد شد.
هوش مصنوعی: از هر سو افراد زیادی کشته شدند و بخت افرادی که گردنکش بودند، برعکس شده است.
هوش مصنوعی: چنانکه شیر بهرام به شکار برمیخیزد، به ناگاه بر آنها حمله میکند.
هوش مصنوعی: با حمله و فعالیت نیروهای جنگی، تاج سلطنت از سر پادشاهی برمیافتد و دو ارتش در مقابل این وضعیت شگفتزده و متعجب میمانند.
هوش مصنوعی: او همیشه به همان صورت بود تا زمانی که چشمانش از تاریکی تاریک شد و محو آن تاریکی گردید.
هوش مصنوعی: در هر زمان، به خاطر اختلافات و مشکلات، مردم با هم درگیر و نزاع میکنند.
هوش مصنوعی: هشت نفر از گودرزیان زنده بودند و در میدان جنگ، به دیگران یاری میرساندند.
هوش مصنوعی: تعداد بیست و پنج نفر از نسل گیو وجود دارند که هر یک دارای زیبایی و ارزش همچون تاج و گنج هستند.
هوش مصنوعی: از تخم کاووس، هفتاد مرد شجاع و سوار بر اسب، همچون شیرانی در میدان نبرد ظهور کردند.
هوش مصنوعی: تنها از افرادی که مقام و منصب بلندی دارند، شایسته است که تاج و تخت بپوشند، و اگر کسی لایق نباشد، بهتر است به شمارشان نیاید.
هوش مصنوعی: وقتی سیصد نفر از نسل افراسیاب، در جایی با بخت خوش به خواب رفتهاند، آنجا چه برکتی وجود دارد.
هوش مصنوعی: در روز نبرد، وقتی که از بستگان و دوستان پیران، نهصد سواره کم آمدند، وضعیت به شدت بحرانی شد.
هوش مصنوعی: دست پیران و وضعیت آنها تحت تأثیر ستارهای است که درخشان و نمایان است.
هوش مصنوعی: روز نبرد ایرانیان به پایان نرسیده و هنوز وقت جنگیدن نرسیده است.
هوش مصنوعی: از جایی که افراد خسته و ناتوان در آن بودند، همگی به سمت دیگر رفتند و آن کسانی که توان نداشتند را رها کردند.
هوش مصنوعی: در آن زمان که بخت ناخرسند بود، نابود شدگان به زمین افتاده بودند.
هوش مصنوعی: شخصی با نیزه در دست به سوی دشمن میرود و به حالت مست و شادی به پیش میراند.
هوش مصنوعی: وقتی بیژن به نزدیکی رسید، شب فرارسید و روز به تاریکی گرایید.
هوش مصنوعی: به او گفت: «بشتاب و بنشین، زیرا هیچکس از تو برای من عزیزتر نیست.»
هوش مصنوعی: آنها هر دو بر روی بارگی نشسته بودند، به طور ناگهانی، هنگامی که آفتاب تاریک شد.
هوش مصنوعی: همه به سوی دامن کوه فرار کردند و دیگر برنگشتند.
هوش مصنوعی: سواران ترک همه خوشحال و آزاد از درد و غم هستند.
هوش مصنوعی: نیروهای من به خانه بازگشتهاند، آماده برای جشن و میهمانی هستند.
هوش مصنوعی: از سربازان ایران صدا و فریادی بلند شد که به خاطر نالهٔ طبل جنگ، گوشها کر شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.