اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱ - بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را
... خون حسین باز ده کوفه و شام خویش را
دوش به راهبر زند راه یگانه طی کند
می ندهد بدست کس عشق زمام خویش را
ناله به آستان دیر بیخبرانه می زدم
تا بحرم شناختم راه و مقام خویش را
قافله بهار را طایر پیش رس نگر ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۰ - نظر به راهنشینان سواره میگذرد
نظر به راه نشینان سواره می گذرد
مرا بگیر که کارم ز چاره می گذرد ...
... من از فراق چه نالم که از هجوم سرشک
ز راه دیده دلم پاره پاره می گذرد
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۴ - سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو
سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو
راه چو مار می گزد گر نروم بسوی تو
سینه گشاده جبرییل از بر عاشقان گذشت ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۷ - از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده
... ز مینایی که خوردم در فرنگ اندیشه تاریکست
سفر ورزیده خود را نگاه راه بینی ده
چو خس از موج هر بادی که می آید ز جا رفتم ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۹ - دل بی قید من با نور ایمان کافری کرده
... زمین و آسمان را بر مراد خویش می خواهد
غبار راه و با تقدیر یزدان داوری کرده
گهی با حق درآمیزد گهی با حق درآویزد ...
... ولیکن با جنون فتنه سامان نشتری کرده
بخود کی می رسد این راه پیمای تن آسانی
هزاران سال منزل در مقام آزری کرده
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵۶ - نفس شمار به پیچاک روزگار خودیم
... نه از خرابه ما کس خراج می خواهد
فقیر راه نشینیم و شهریار خودیم
درون سینه ما دیگری چه بوالعجبی است ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵۷ - به فغان نه لب گشودم که فغان اثر ندارد
... نفسی نگاه دارد نفسی دگر ندارد
تو ز راه دیده ما به ضمیر ما گذشتی
مگر آنچنان گذشتی که نگه خبر ندارد ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵۸ - ما که افتندهتر از پرتو ماه آمدهایم
ما که افتنده تر از پرتو ماه آمده ایم
کس چه داند که چسان این همه راه آمده ایم
با رقیبان سخن از درد دل ما گفتی ...
... اندرین معرکه بی خیل و سپاه آمده ایم
تو ندانی که نگاهی سر راهی چه کند
در حضور تو دعا گفته به راه آمده ایم
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۶۳ - مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند
مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند
کرشمه سنج و ادا فهم و صاحب نظرند ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۴ - از نوا بر من قیامت رفت و کس آگاه نیست
از نوا بر من قیامت رفت و کس آگاه نیست
پیش محفل جز بم و زیر و مقام و راه نیست
در نهادم عشق با فکر بلند آمیختند ...
... شعله یی میباش و خاشاکی که پیش آید بسوز
خاکیان را در حریم زندگانی راه نیست
جره شاهینی بمرغان سرا صحبت مگیر ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۵ - شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است
... غلط خرامی ما نیز لذتی دارد
خوشم که منزل ما دور و راه خم بخم است
تغافلی که مرا رخصت تماشا داد ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۹ - درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است
... به میر قافله از من دعا رسان و بگوی
اگرچه راه همان است کاروان دگر است
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۹۷ - جهان کورست و از آئینهٔ دل غافل افتاد است
... ولی چشمی که بینا شد نگاهش بر دل افتاد است
شب تاریک و راه پیچ پیچ و بی یقین راهی
دلیل کاروان را مشکل اندر مشکل افتاد است ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۰۰ - چو خورشید سحر پیدا نگاهی می توان کردن
... نگاه خویش را از نوک سوزن تیز تر گردان
چو جوهر در دل آیینه راهی میتوان کردن
درین گلشن که بر مرغ چمن راه فغان تنگ است
بانداز گشود غنچه آهی می توان کردن ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۰۳ - بیا که خاوریان نقش تازهای بستند
... چه جلوه ای ست که دل ها به لذت نگهی
ز خاک راه مثال شراره برجستند
کجاست منزل تورانیان شهرآشوب ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۰۷ - ز رسم و راه شریعت نکرده ام تحقیق
ز رسم و راه شریعت نکرده ام تحقیق
جز اینکه منکر عشق است کافر و زندیق ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۰۸ - از همه کس کناره گیر صحبت آشنا طلب
... جام جهان نما مجو دست جهان گشا طلب
راهروانبرهنه پا راه تمام خار زار
تا به مقام خود رسی راحله از رضا طلب ...
... مسند کیقباد را در ته بوریا طلب
پیش نگر که زندگی راه بعالمی
از سر آنچه بود و رفت در گذر انتها طلب ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۰ - باز این عالم دیرینه جوان میبایست
... در ضمیرش جگر آلوده فغان می بایست
این مه و مهر کهن راه به جایی نبرند
انجم تازه به تعمیر جهان می بایست ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۸ - تمهید گلشن راز جدید
... چه چیز است آنکه گویندش تفکر
کدامین فکر ما را شرط راه است
چرا گه طاعت و گاهی گناه است ...
... اگر یک چشم بر بندد گناهی است
اگر با هر دو بیند شرط راهی است
ز جوی خویش بحری آفریند ...
... زمین و آسمان و مهر و مه بست
دل ما را به او پوشیده راهی است
که هر موجود ممنون نگاهی است ...
... طلوع صبح او شامی ندارد
براهش چون خرد پیچ و خمی هست
جهانی در فروغ یکدمی هست ...
... مرو مانند ماهی غافل از شست
بکار ملک و دین او مرد راهی است
که ما کوریم و او صاحب نگاهی است ...
... حواس ما میان ما و او نیست
نگه را در حریمش نیست راهی
کنی خود را تماشا بی نگاهی ...
... دگر از شنکر و منصور کم گوی
خدا را هم براه خویشتن جوی
بخود گم بهر تحقیق خودی شو ...