گنجور

 
اقبال لاهوری

نفس شمار به پیچاک روزگار خودیم

مثال بحر خروشیم و درکنار خودیم

اگرچه سطوت دریا امان بکس ندهد

بخلوت صدف او نگاهدار خودیم

ز جوهری که نهان است در طبیعت ما

مپرس صیرفیان را که ما عیار خودیم

نه از خرابهٔ ما کس خراج می خواهد

فقیر راه نشینیم و شهریار خودیم

درون سینهٔ ما دیگری چه بوالعجبی است

کرا خبر که توئی یا که ما دچار خودیم

گشای پرده ز تقدیر آدم خاکی

که ما به رهگذر تو در انتظار خودیم