گنجور

 
اقبال لاهوری

نظر به راه‌نشینان سواره می‌گذرد

مرا بگیر که کارم ز چاره می‌گذرد

به دیگران چه سخن گسترم ز جلوهٔ دوست

به یک نگاه مثال شراره می‌گذرد

رهی به منزل آن ماه سخت دشوار است

چنانکه عشق به دوش ستاره می‌گذرد

ز پرده‌بندی گردون چه جای نومیدی‌ست

که ناوک نظر ما ز خاره می‌گذرد

یمی است شبنم ما کهکشان کنارهٔ اوست

به یک شکستن موج از کناره می‌گذرد

به خلوتش چو رسیدی نظر به او مگشا

که آن دمی است که کار از نظاره می‌گذرد

من از فراق چه نالم که از هجوم سرشک

ز راه دیده دلم پاره‌پاره می‌گذرد