گنجور

 
اقبال لاهوری

سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو

راه چو مار می گزد گر نروم بسوی تو

سینه گشاده جبرئیل از بر عاشقان گذشت

تا شرری به او فتد ز آتش آرزوی تو

هم بهوای جلوه ئی پاره کنم حجاب را

هم به نگاه نارسا پرده کشم بروی تو

من بتلاش تو روم یا به تلاش خود روم

عقل و دل نظر همه گم شدگان کوی تو

از چمن تو رسته ام قطرهٔ شبنمی ببخش

خاطر غنچه وا شود کم نشود ز جوی تو

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
امیرخسرو دهلوی

نیست گشاده چشم من جز به خیال روی تو

بسته کس نشد دلم جز به شکنج موی تو

هر سحری چو بیدلان آیم و بر تو بنگرم

از پی آنکه شد مرا فال خجسته روی تو

پیش من آ که ساعتی با تو مگر دمی زنم

[...]

جامی

گر به خطا کنم نگه یک سر مو به روی تو

باد مرا بدین گنه روی سیه چو موی تو

بود دلم ز غصه خون شوق تو برد ازو سکون

همدم اشک لاله گون روی نهاد سوی تو

گه به من گدا خوشی گاه ز من جدا خوشی

[...]

اهلی شیرازی

ز جور مدعی گویم که کم آیم بکوی تو

ولی بی اختیارم شوق می آرد بسوی تو

اگر مهر تو و بخت من بد روز این باشد

ز دنیا بایدم رفتن بداغ آرزوی تو

ندارم طاقت نادیدنت هرچند میدانم

[...]

وحشی بافقی

آمده نو به شحنگی در دلم آرزوی تو

منصب پاسبانیم داده به گرد کوی تو

چیست اشاره چون زیم حکم چه می‌کند بگو

در بد و نیک عشق من رد و قبول خوی تو

پای فرشته چون مگس برده فرو در انگبین

[...]

میلی

همچو غبار اگر شوم، در ره آرزوی تو

جذبه شوقم آورد، رقص‌کنان به کوی تو

با همه کس ز بیخودی، عشق ترا بیان کنم

گر دهد اضطراب دل، فرصت گفت‌وگوی تو

بر تو و بر وفای تو، دل چه نهم که هر زمان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه