شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است
فشردهٔ جگر من به شیشهٔ عجم است
چو موج می تپد آدم به جستجوی وجود
هنوز تا به کمر در میانهٔ عدم است
بیا که مثل خلیل این طلسم در شکنیم
که جز تو هر چه درین دیر دیده ام صنم است
اگر به سینهٔ این کائنات در نروی
نگاه را به تماشا گذاشتن ستم است
غلط خرامی ما نیز لذتی دارد
خوشم که منزل ما دور و راه خم بخم است
تغافلی که مرا رخصت تماشا داد
تغافل است به از التفات دمبدم است
مرا اگرچه به بتخانه پرورش دادند
چکید از لب من آنچه در دل حرم است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات و تجربیات عاشقانه و فلسفی یک عاشق در میکده میپردازد. شاعر میگوید که شراب و لذتجویی از یادگارهای گذشته نیست، بلکه نشاندهنده درد و عشق اوست. او به جستجوی وجود در میان عدم میپردازد و میخواهد طلسمهای سخت را بشکند. شاعر به دوری از چیزهای غیر واقعی و تبلیغ قیود میپردازد و به اهمیت تماشا و لذت در زندگی اشاره میکند. در نهایت، او چکیدهای از عشق واقعی را که در دلش وجود دارد، از لبانش میچکد، حتی اگر در محیطی پر از نمادها و بتها پرورش یافته باشد.
هوش مصنوعی: شراب من که در میکده هست، نه نشانهای از دوران جم (پادشاه اسطورهای) است، بلکه میوهی دل و جان من است که در شیشهای خاص قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: انسان مانند موجی که تند و بیوقفه به حرکت میآید، به دنبال معنا و وجود است، در حالی که هنوز تا نیمه در دریای نبود و عدم فرو رفته است.
هوش مصنوعی: بیا تا این راز و طلسم را بشکنیم، چون خلیل. چرا که جز تو، هر چیزی که در این مکان دیدهام، فقط ظاهری و بیارزش است.
هوش مصنوعی: اگر به عمق این جهان نروی، چشم دوختن به آن بیفایده و نادرست است.
هوش مصنوعی: ما هم با راه رفتن نادرست و بیدقت خود لذتی داریم؛ خوشحالم که منزل ما دور است و مسیر پر پیچوخم.
هوش مصنوعی: اینجا اشاره به نوعی بیتوجهی یا غفلت دارد که به شخص اجازه میدهد تا به راحتی و بدون نگرانی به تماشای چیزها بپردازد. به عبارتی، غفلت میتواند بهتر از توجه دائمی باشد، زیرا گاهی اوقات بیتوجهی میتواند موجب آرامش و لذت بیشتر شود.
هوش مصنوعی: اگرچه در محیطی پر از بت و بتپرستی بزرگ شدم، اما از قلبم چیزهایی خارج شد که در دل خود تجربههای روحانی و معنوی دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا نگارا با روی تو چه جای غم است
که چون تو یار ز خوبان روزگار کم است
بهشت و دنیا هر دو به هم نبیند کس
بهشت و دنیا با هم مرا ز تو به هم است
تو در دلم بنشستی و غم بشد ز دلم
[...]
سپهر قدرا در قبضه کفایت تست
نظام هر چه برون از سراچه قدم است
چو چاه خصم تو سر در نشیب از آن دارد
که او به دامن تر همچو آب متهم است
نظیر تو خرد اندر وجود جست و نیافت
[...]
خدایگان همه خسروان روی زمین
تویی که طبع لطیفت سراچه قدم است
در اهتمام تو آسوده اند جمله جهان
از ان جناب رفیع تو قبله کرم است
قضا به نام تو پرداخت دفتر اقبال
[...]
لطافتی که رخت را ز جعد خم به خم است
هزار عاشق اگر باشدت هنوز کم است
به زلف عمر و به لبها حیات اهل دلی
بیا که عمر عزیز و حیات مغتنم است
دلم نیافت نشان زان دهان به ملک وجود
[...]
هزار سال سفر از وجود تا عدم است
ولی چو بر سر جان پا نهیم یک قدم است
کسی که از دهنت آب زندگی ره برد
هزار بار بمیرد ز مردنش چه غم است
چو سبزه گر ههه روی زمین زبان گردد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.