گنجور

 
۱۹۱۴۱

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح میرزا حسن خان گوید

 

... بنشین و می بده برخیز و می بیار

گرد ستم نگرد راه کرم بپوی

بیخ جفا بکن شاخ وفا بکار ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۹۱۴۲

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح حضرت امام ثامن گوید

 

... پیش ماه طلعتش مانند کتان یافتم

راه دینم زد به دستان نرگس شهلای او

آن فسون پرداز را همدست شیطان یافتم ...

... هفت قندیل فروزان در شبستان یافتم

من خدا را چون گشودم دیده از راه یقین

از وجود این بشر در شخص انسان یافتم ...

... چاکرت شد چرخ زان او را هلال و آفتاب

در زه پیراهن و گوی گریبان یافتم

ز آتش دوزخ نمی ترسم که ابراهیم وار

بهر خود از مهر تو ز آتش گلستان یافتم ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۹۱۴۳

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح میرزا حسن خان نایب الحکومه گوید

 

... ساغری می ده که جان سازم فدای جان تو

نیست کاری جان فدا کردن به راه دوستان

جان چه باشد آنچه دارم آن شود قربان تو ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۹۱۴۴

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

... زار شرمنده ام به جرم خطا

یارب یارب افتاده از راهم

دستگیرم زلطف و راه نما

یکدل از هم گسل علایق روح ...

وفایی مهابادی
 
۱۹۱۴۵

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

... عقرب عنبر فشان و ماه مشکین هاله را

در خط خود بین به افسون عالمی را راه زد

گمره آن کو پی رود آوازه ی گوساله را ...

وفایی مهابادی
 
۱۹۱۴۶

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

به راه دوست کسی سر نهد سبک بار است

اسیر دام محبت مگو گرفتار است ...

... به خاک پای تو دادیم جان که تا گویند

به راه دوست وفایی به جان وفادار است

وفایی مهابادی
 
۱۹۱۴۷

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

... صد شکر و شادمانی گیسو فکند یک سو

یک گوشه در گلستان راه نظاره ام داد

من شکر این چه گویم آورد پیش رویم ...

وفایی مهابادی
 
۱۹۱۴۸

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

جز سر زلف تو دل که راه ندارد

در همه عالم کس این پناه ندارد ...

... تکیه به روی تو کرده زلف تو پس چیست

کافر اگر در بهشت راه ندارد

طلعت تو جای حیرت است به قامت ...

وفایی مهابادی
 
۱۹۱۴۹

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

... تا که را طلعت و بالای تو یغما که نساخت

راه گلزار نزد غارت شمشاد نکرد

پای بند غم تو کیست در آفاق که نیست ...

وفایی مهابادی
 
۱۹۱۵۰

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

... کز نای شتر برآید آواز جرس

ای دوست اگر راه وفایی ندهی

تا بوسه زند بر قدمت یک دو نفس ...

وفایی مهابادی
 
۱۹۱۵۱

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

... کاروان رفته و غافل ز فغان جرسم

هیچ کس نیست چو من بی خبر افتاده ز راه

دست من گیر خدایا که عجب هیچ کسم ...

وفایی مهابادی
 
۱۹۱۵۲

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۱ - تخمیسی از غزل حافظ شیرازی

 

... ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها

بزن تیغی به راه خود شهیدم کن سرت گردم

اگر برگردم از تیغ جفاهای تو نامردم ...

... به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

در آن محراب ابرو بس که بردم سجده چون سایل ...

وفایی مهابادی
 
۱۹۱۵۳

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مثنوی پیک صبا

 

... دلبر ترسا خمار و می زده

شد گلابی زد به راه میکده

عشوه ای زد نرگس مستانه را ...

... شانه کن زلف سیاهش با ادب

دور دار از خاک راهش با ادب

سجده ای بر بر قد و بالای او ...

... عاشقم کردی به آن چشم سیاه

از نگاهی دین و دل بردی ز راه

سوی چشم ای تو ای جانان من ...

... محنت شام غریبان دیده ایم

آن چه در راه غریبان منزوی است

گر بلرزد عرش اعظم دور نیست ...

وفایی مهابادی
 
۱۹۱۵۴

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

... چنان خرگاه لیلی سایه افکند

که مجنون گم شد اندر راه صحرا

سری را کآتش عشق است در دل ...

غبار همدانی
 
۱۹۱۵۵

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

امشب خروس از نیمه شب بگرفته راه بام را

باید سحر خون ریختن این مرغ بی هنگام را ...

غبار همدانی
 
۱۹۱۵۶

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

... برخیز ازین میانه غبارا که مشکل است

با خاکیان راه نشین اتصال دوست

غبار همدانی
 
۱۹۱۵۷

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

... این تن خاکی به خاک افکن که دزد

راه کی بر مرد بی کالا گرفت

کار سهل عاشقان جان بازیست ...

غبار همدانی
 
۱۹۱۵۸

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

... روشن نکرد محفل اگر ترک سر نکرد

هرگز به دار ملک حقیقت نبرد راه

هر کو به شاهراه طریقت سفر نکرد

تا خون به حلق شیشه چو عاشق گره نشد ...

غبار همدانی
 
۱۹۱۵۹

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

... که اجرهای فراوان ازین زیارت برد

نداشت در دل شه چون غم رعیت راه

دل شکستۀ ما را به استعارت برد

مرا به راه طلب چست کرد مرشد عشق

که هر چه داشتم از کف به یک اشارت برد ...

... مرا به میکدۀ عشق با طهارت برد

به راه عشق تو ساقی مرا سبک رو کرد

که هر چه داشتم از جرعه ای به غارت برد ...

غبار همدانی
 
۱۹۱۶۰

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

... امروز ساغری با حوراوشان توان زد

از ما کناره کردی راه خطا گرفتی

پنداشتی که کامی با دیگران توان زد ...

غبار همدانی
 
 
۱
۹۵۶
۹۵۷
۹۵۸
۹۵۹
۹۶۰
۱۰۱۶