گنجور

 
وفایی مهابادی

جز سر زلف تو دل که راه ندارد

در همه عالم کس این پناه ندارد

سر که نیارم به کس ز خاک در تو است

شاه نه شاه است اگر کلاه ندارد

تا به خرابات چشم های تو ره برد

شیخ دگر میل خانقاه ندارد

تکیه به روی تو کرده زلف تو پس چیست

کافر اگر در بهشت راه ندارد

طلعت تو جای حیرت است به قامت

روز قیامت که مهر و ماه ندارد

زلف ازان سوی برد دل، خط ازان سوی

چون تو شهی بی نسق سپاه ندارد

بوسه ازان لب بده، به غمزه ازان چشم

فتوای پیر مغان گناه ندارد

هر که تو خواهی بکش به غمزه به ابرو

دولت حسن تو دادخواه ندارد