هرکه خو با دلبر ترسا گرفت
در خرابات مغان مأوا گرفت
هرکه چون مجنون به لیلی داد دل
پوست پوشید و ره صحرا گرفت
ناوک مژگان آن ابرو کمان
چون روان در عضو عضوم جا گرفت
ذزِه را خورشید رخشان در کنار
گر گرفت از همّت والا گرفت
این تن خاکی به خاک افکن که دزد
راه کی بر مَرد بی کالا گرفت
کار سهل عاشقان جان بازیست
کار عشق از این جهت بالا گرفت
خرّم آن مولا که مولایی خویش
ترک کرد و خدمت مولا گرفت
گل ز گلشن رفت و بلبل از چمن
رخت بست و عزلت عنقا گرفت
چشم خون پالای اهل دل غبار
گوهری داد از کف و دریا گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
علم معنی عالم جانها گرفت
علم صورت در زمین مأوی گرفت
زو پری و دیو ساحلها گرفت
هر یکی در جای پنهان جا گرفت
فتنه از بالای تو بالا گرفت
شهر از آن رفتار خوش غوغا گرفت
صانع از روی تو شمعی برفروخت
آتشی زان شمع در دلها گرفت
زلف مشکین تو بر هم زد صبا
[...]
کار بالای تو تا بالا گرفت
در همه دلها خیالت جا گرفت
هر که رفتار تو دید از بیم جان
هم ترا بهر شفاعت پا گرفت
تا نمی دیدم بلای جان ترا
[...]
از سر زلفش دلم سودا گرفت
وز دو لعلش آتشی در ما گرفت
قامت آن سرو آزاد از چه روی
سایه ی لطف از سر ما واگرفت
چون بدیدم قامتش را در زمان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.