گنجور

 
وفایی مهابادی

آن شکر خنده به وصل، دهنم شاد نکرد

غلطم باز گر از هیچ کسی یاد نکرد

آن چه من در غمت ای خسرو خوبان کردم

به شکرخندهٔ شیرین تو فرهاد نکرد

ناوک ناز تو نازم که به یک چشم زدی

زخم ها کرد به دل، خنجر جلاد نکرد

تا که را طلعت و بالای تو یغما که نساخت

راه گلزار نزد غارت شمشاد نکرد

پای بند غم تو کیست در آفاق که نیست

سرو را حسرت بالای تو آزاد نکرد

داغم از گریه که شد باعث رسوایی من

کیست کز دست جگر گوشه ی خود داد نکرد

تو شکر خنده چنانی که به هر جا گذری

نیست جایی که دهانت شکر آباد نکرد

سوخت از آه «وفایی» جگر سنگ، ولی:

اثری در دل آن ترک پری زاد نکرد!

 
 
 
حافظ

یاد باد آن که ز ما وقتِ سفر یاد نکرد

به وداعی دلِ غمدیدهٔ ما شاد نکرد

آن جوانبخت که می‌زد رقمِ خیر و قبول

بندهٔ پیر ندانم ز چه آزاد نکرد

کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک

[...]

حزین لاهیجی

لب لعلت به پیامی دل ما شاد نکرد

کلک مشکین تو از غمزدگان یاد نکرد

می کند آنچه جگرکاو نگاه تو به دل

به رگ جان کسی، نشتر فولاد نکرد

سرو ناز تو که عمر ابدی سایهٔ اوست

[...]

رفیق اصفهانی

شاد باد آنکه ز ناشادی من یاد نکرد

شد ز ناشادی من شاد و مرا شاد نکرد

ناله ی من اثری در دل صیاد نکرد

پر و بالم نگشود از قفس آزاد نکرد

آه از آن شوخ که صد کشور آباد به جور

[...]

سحاب اصفهانی

هیچگه با من محنت زده بیداد نکرد

آسمان کآن بت بیداد گر امداد نکرد

دل ز من یاد بدام تو چو افتاد نکرد

یافت ذوقی که زمحرومی من یاد نکرد

تا نپرداخت به ویرانه ی دلها غم تو

[...]

یغمای جندقی

کند پر، بال شکست، از قفس آزاد نکرد

چیست در حق من آن لطف که صیاد نکرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه