تا جام باده بر لب ساقی گذر نکرد
مِی خواره را ز راز نهان با خبر نکرد
پرهیز چون کنیم که پیکان غمزه ات
وقتی ز جان گذشت که دل را خبر نکرد
با آتشی که شمع به کانون سینه داشت
روشن نکرد محفل اگر ترک سَر نکرد
هرگز به دار ملک حقیقت نبرد راه
هر کو به شاهراه طریقت سفر نکرد
تا خون به حلق شیشه چو عاشق گره نشد
ساغر دهان ز خنده چو معشوق پر نکرد
فرصت نداد دیدۀ گریان شب فراق
جرم غبار نیست که خاکی به سر نکرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی از احساس عشق و فراق پرداخته است. شاعر میگوید که تا زمانی که باده (شعور یا عشق) به لب ساقی (مظهر عشق) نرسد، کسی از رازهای نهان آگاه نمیشود. او به دشواریهای عاشقانه اشاره میکند و میگوید که عشق واقعی به سادگی به دست نمیآید و باید در مسیر حقیقت قدم برداشت. همچنین تأکید میکند که تا زمانی که انسان خودش را در کسالت عشق غرق نکند، نمیتواند از لذتهای آن بهرهمند شود و یادآور میشود که فراق و غم عشق دستکم از دیدگاه او جرمی ندارد. در کل، این شعر توصیفی از تلاش و احساسات عمیق عاشقانه را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: تا وقتی که ساقی جام شراب را بر لب نگذارد، مینوشنده را از راز پنهانی آگاه نمیکند.
هوش مصنوعی: چگونه باید از چیزی پرهیز کنیم که تیر نگاه تو وقتی به جان مینشیند، هیچ خبری از دل به ما نمیرسد؟
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که شمعی که در دل خود شعلهای دارد نمیتواند محفل را روشن کند، مگر اینکه سرش را بشکند و از خود نور بیشتری منتشر کند. به نوعی بیانگر این است که برخی افراد با وجود داشتن احساسات و نور درونیشان، تنها زمانی میتوانند تأثیرگذار باشند که از محدودیتها و قید و بندهای خود عبور کنند.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به درگاه حقیقت برسد، مگر اینکه از مسیر درست و صحیح عبور کند و راه معنوی را بپیماید.
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق و احساسات عمیق به قلب شخص نرسد، نمیتواند از لذت و شادمانی زندگی بهرهمند شود و مانند معشوقی که با خندهاش میتواند لیوان پر از شادی را پر کند، او نتواند این شادی را تجربه کند.
هوش مصنوعی: در شب جدایی، دیدهام از گریه پر شده و فرصتی برای آرامش نداشتهام. این ناراحتی و غم، مانند گناهی نیست که من خودم خواستهام، بلکه تنها نشانهای از ناامیدی و غم جدایی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر کو چو شمع ز آتش دل تاج سر نکرد
سر در میان مجلس عشّاق بر نکرد
بر خط عشق ماه رخان چو قلم کسی
ننهاد سر که همچو قلم ترک سر نکرد
آنکس شکست قلب که بیمش ز جان نبود
[...]
دلبر برفت و بر دل تنگم نظر نکرد
وز آه سوزناک جهانی حذر نکرد
بگرفت اشک ما دو جهان سر به سر ولی
آن بی وفا ز لطف سوی ما گذر نکرد
آهم گذشت و بر فلک هفتمین رسید
[...]
رو بر رَهَش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
سیلِ سرشک ما ز دلش کین به در نَبُرد
در سنگِ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد
یا رب تو آن جوانِ دلاور نگاهدار
[...]
بگذشت یار و سوی اسیران نظر نکرد
کردیم ناله در دل سختش اثر نکرد
خاک رهش شدیم که بوسیم پای او
از سرکشی و ناز بر آنجا گذر نکرد
ما را چه سود اشک چو سیم و رخ چو زر
[...]
سوز حدیث شمع زبان را خبر نکرد
حرف سر زبان بدل کی اثر نکرد
غوغای رستخیز برآید ز عاشقان
آن مست نازنین چه سر از خواب بر نکرد
طوبی که سرفرازی باغ بهشت یافت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.