زد صفیری مرغ جان بالای عرش
کرد مشکین از نفس سیمای عرش
خواند بر دل یک ورق آیات عشق
گشت دل سرمست تسلیمات عشق
دلبر ترسا خمار و می زده
شد گلابی زد به راه میکده
عشوه ای زد نرگس مستانه را
حلقه زد ناگه در میخانه را
ساقی آمد آب می بر مست زد
مطرب آمد بر رگ دل دست زد
بازم از می ساقی روحانیان
[برد ما را تا] در پیر مغان
بازم از نی مطرب دیوان عشق
دست دل بگرفت تا ایوان عشق
باز شد شیرین به شکر خنده زن
تازه شد داغ درون کوه کن
موسی جان باز شد بر طور عشق
جامه ی جان پاره شد از نور عشق
داد لیلی سنبل مشکین به باد
باز مجنون در بیابان سر نهاد
باز قمری سر به سر دستان کشید
وز نفیر عشق، نای خود درید
باز شد گل بانگ بلبل در چمن
تازه شد عشق گلش در جان و تن
باز شد جان «وفایی» نغمه گو
در فراق دلبر گل رنگ و بو
جان نثار قبله ابروی عشق
بنده ی زنار زلف ز روی عشق
حلقه در گوش در پیر مغان
زند خوان مذهب آه و فغان
قمری آشفته بر بالای سرو
سرخوش و مدهوش رفتار تذرو
نغمه پرداز نگار جنگ ساز
مست صهبای بت عاشق نواز
داغدار چین زلف دوستان
طوطی هجر آمد از هندوستان
مطرب خوش نغمه ی دیوان گل
بلبل خونین دل خوش خوان گل
عاشق شیدا «وفایی» دم به دم
خوش نوایی داد اندر صبحدم
کای نسیم منزل جانان من
مرحبا ای غمگسار جان من
ای انیس گلشن و بستان دوست
مرحبا ای پیک مشتاقان دوست
ای صبا دست من و دامان تو
جان من بادا فدای جان تو
حوریانه می خرامی هر زمان
بر صف نسرین و گل دامن کشان
توده توده عنبر افشان بینمت
دسته دسته گل به دامان بینمت
یا به گلزار خطا رو کرده ای
نافه ی مشک غزال آورده ای
یا گلستان را شبیخون کرده ای
غارت عطر گلستان کرده ای
یا به بازی باغبان خلد بود
تاری از گیسوی حورانش گشود
یا گذاری کرده ای در کوی یار
کاین چنین عنبر فشانی باربار
زنده کردی جان مشتاقان دوست
گر نه انفاس مسیحا، این چه بود؟
چون تویی در بزم جانان دادرس
عاشقان را [اندکی هم] داد رس
روی کن در کوچه ی آن دلستان
از من دیوانه پیغامی رسان
بوسه ای زن بر در و دیوار یار
عطر سازی کن تو در گلزار یار
زینهار آهسته شو اندر حصار
تا نگیرد زلف جانانم غبار
کاندرین بیت حرم صیدم به ناز
می کند بازیچه با زلف دراز
دلبری بینی به حسن آراسته
ابروانش چون مه نو کاسته
خال دارد هندوانه مشک ناب
زلف دارد زنگیانه پر زتاب
مهر و مه آیینه دار روی او
مشتری پا بسته در گیسوی او
یک طبق گل بسته بر سرو روان
یک قدح می کرده اندر ناروان
طره ای مشکین برو آویخته
سنبل و نسرین به هم آمیخته
هر دو زلفش سایبان مهر و ماه
آهوان را سایه ی زلفش پناه
حلقه در گوش لبش لعل یمان
بنده ی زلف سیاهش ضیمران
غمزه اش از ابروان خون ریزتر
نشتر مژگان ز خنجر تیزتر
بر رگ دل غمزه ی او نیشتر
خستگان را خنده ی او گل شکر
هشته در زلف سیه سحر حلال
کرده در تنگ شکر آب زلال
اشک زارش آب حیوان پرورد
آب حیوانش دل و جان پرورد
[عود خالش بر] رخ افروخته
عود تر باشد بر آتش سوخته
ظلمت است و آه از تاب و تبش
هم چو گرداب سکندر غبغبش
چون خضر وان خال هندو نسبش
می نماید آب حیوان در لبش
آفت ایمان به زلف عنبرین
غارت جان از دو لعل شکرین
صورتش طعنه به شکر می زند
آتش اندر جان آذر می زند
چشم بند نرگسش انگیخته
خون عاشق را به مژگان ریخته
قد نگویم قامتی چون نخل طور
رخ نخوانم عارضی صد لمعه نور
سرکش و سرمست و تند و شوخ و شنگ
پنجه از خون عزیزان لاله رنگ
بر سر حوض است چون یک شعله نور
بر لب کوثر خرامان هم چو حور
لب گل و بالا گل و گل رنگ و بو است
گر نمی دانی «گلندام» من او است
قبله ی جان «وفایی» روی او
کعبه ی دل از دو عالم کوی او
شانه کن زلف سیاهش با ادب
دور دار از خاک راهش با ادب
سجده ای بر بر قد و بالای او
عرضه ای کن از من شیدای او
کای شکر لب، دلبر عیار من
ای ستم گر، تند خو، دلدار من
کای بدین بالا، بلای مرد و زن
کای دو چشمت مایه ی صد مکر و فن
کای بدین حسن ملک رشک پری
دلبر بی باک و یار سرسری
من هم از خیل شهیدان توام
قمری سرو خرامان توام
با دو نرگس تا ز دستم برده ای
باده ی ناخورده مستم کرده ای
داغدار خال هندوی تو کرد
بی قرار زلف و ابروی تو کرد
تا نهادم در پی زلف تو سر
نیست جز سودا مرا کاری دگر
گلبن شیرین به جان پروردمش
هم چو بلبل جان به قربان کردمش
تند بادی ناگهان سحری نمود
آن گل نورسته از دستم ربود
عمر چندین ساله را دادم به باد
تا غزالی مست در دامم فتاد
قبله کردم دلگشا ابروی او
از دل و جان بنده ی هندوی او
آن چنان مست نگاهم کرده بود
تا شدم هشیار شیرش برده بود
غمگسار خویش سروی داشتم
در خرامیدن تذرویی داشتم
کردمش پرورده از خون جگر
آبیاری کردم از اشک بصر
از من دلداده چون وحشی رمید
عاقبت از بی وفایی سر کشید
بلبل روی تو بودم روز و شب
رو به رو سینه به سینه لب به لب
قبله گاهم طاق ابروی تو بود
بوسه گاهم چشم جادوی تو بود
دست در گردن به هم بازی کنان
بوسه می کردم ازان لعل لبان
چشم بینای مرا بردند نور
تا به یکبار از منت کردند دور
چشم زخمی ناگه از ما کار کرد
آفتاب بخت ما را تار کرد
دور کردند از من آن یار مرا
ای خدا گیرد سبب کار مرا
عاشقم کردی به آن چشم سیاه
از نگاهی دین و دل بردی ز راه
سوی چشم [ای تو ای جانان] من
رحمتی بر درد بی درمان من
تا چه شد آن مهربانی های تو
وان همه شیرین زبانی های تو
چشم دارم کز غم آزادم کنی
با نگاهی یک رهی شادم کنی
بر «وفایی» بی وفایی تا به کی؟
ای دل آرام! آن جدایی تا به کی؟
نی غلط گفتم که خورشید هدی است
طلعتش آیینه ی نور خداست
گلبنی از باغ طه نازنین
قطب عالم فخر آل یاء و سین
گر به دل ها سکه ی آگاهی است
ماه تا ماهی عبیداللهی است
مطلع نور خدا تا غایتی
آفتاب از عکس رویش آیتی
خنده اش مشکل گشا، معجز نظام
از پی دل مردگان «یحیی العظام»
ابروش از «قاب قوسین» با خبر
رویش از آیات «و انشق القمر»
نفس بد را آن چه چشم مست او است
«ذو الفقار حیدر» ی در دست او است
ابروش در قلب نفس کفر کار
آیت «لا سیف الا ذوالفقار»
تاجدار خطه ی فقر و فنا
شهسوار عرصه ی فخر و غنا
مرشدی کز التفات یک نگاه
جام جم سازد دل و جان سیاه
خواجگان را بنده در هر دو سرا
بندگان را خواجه ی مشگل گشا
از جمالش نور مطلق روشن است
زین سبب نور دل و جان من است
تا عروس شرع ازو زیور گرفت
دید احمد رونقی دیگر گرفت
هر که نبود چون سگان خاک درش
سگ از او به، خاک عالم بر سرش
در سمرقند لبش معجز نماست
آری آری خواجه ی احرار ماست
ای چراغ خلوت صدق و صفا
ای فراغ سینه ی اهل وفا
شب چراغ روی تو بر هر که تافت
در سیاهی آب حیوان دیده یافت
هست سرو قامتت طوبا شبیه
سایه اش «طوبی لمن دخل فیه»
دل گرفتار بلای عشق تو است
جان شهید کربلای عشق تواست
بس که از دل موج خون افشانده ام
در میان آب و آتش مانده ام
دیده ای دارم پر از خوناب ناب
سینه ای چون جان مشتاقان کباب
دیده بر دریای خون طوفان زده
سینه از از سوز درون آتشکده
رویت از گلزار چین مشک ختن
مویت از مشک خطای صد ختن
با صبا بفرست ازان گل دسته ای
و از نسیم عطر سنبل بسته ای
ما زیاده غمگسار آواره ایم
در غریبی بی کس و بی چاره ایم
ما ز داغ زلف زندان دیده ایم
محنت شام غریبان دیده ایم
آن چه در راه غریبان منزوی است
گر بلرزد عرش اعظم دور نیست
حق ذات آن خداوند عظیم
که بود بر بندگان خود رحیم
حق آن اسمی که بر لوح از قلم
از شرافت ابتدا آمد رقم
حق آن نوری که [آمد در جهات]
غلغله پیدا شد اندر کائنات
با خدایی ها که بود از بی خودی
ناله های «ما عرفنا» می زدی
جسم پاک از بندگی پر ناله بود
جان نوای «ما عرفنا» می سرود
حق روح آن دلیل المرسلین
فخر آدم، رحمة للعالمین
حق آن نوری که از ابر قدم
گشت عرش و کرسی و لوح و قلم
حق آن روحانیانی با هم اند
که به جان حمال عرش اعظم اند
حق جان جمله ی پیغمبران
بر طریق حق دلیل بندگان
حق روح خواجگان نقشبند
وارهان جان وفایی را ز بند
پای بند نفس نا فرمان شدم
زیر بار ذلت و عصیان شدم
همتی کن شاد کن از رحمتم
دست دل گیر و بر آر از ظلمتم
جوش زن دریای رحمت را دمی
دردمندان را ببخشا مرهمی
دست دل بگشا و چشم سر ببند
التفاتی کن به جان دردمند
دست بگشا در حضور کبریا
لب بجنبان در مقام التجا
کای خداوند خطا بخش کریم
ای خدای پاک و دادار رحیم
بگذر از جرم «وفایی» هر چه هست
پس به حسن اختتامش گیر دست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق، زیبایی و دلدادگی است و به تصویر کشیدن احساسات عمیق عاشق و پیچیدگیهای عشق میپردازد. شاعر با توصیف معشوقی زیبا و دلربا، به بیان حالات روحی و دلدادگیهای خود میپردازد. در این شعر، نشانههای عشق، شوق و درد جدایی به وضوح حس میشود. شاعر با استفاده از تمثیلها و تصاویری زیبا به توصیف حالات عاشقانه و درونی خود میپردازد و در نهایت به دعا و طلب رحمت از خداوند میرسد تا از رنجهای عشقش کاسته شود.
هوش مصنوعی: پرندهای از عالم روح به صدا درآمد و بویی خوش را در فضای بالا منتشر کرد، گویی نفس او عرش را معطر ساخته است.
هوش مصنوعی: دل به یک صفحه از آیات عشق گوش سپرد و از این جانب، سرشار از شادی و تسلیم در برابر عشق شد.
هوش مصنوعی: دلبر ترسا (یعنی محبوب اهل ترس) مست و خوابآلود شده و بوی عطر گلابی را به سمت میکده هدایت کرده است.
هوش مصنوعی: نرگس با زیبایی و فریبندگی خود نگاهی افکنده و ناگهان دروازهی میخانه را میگشاید.
هوش مصنوعی: مهمانداری آمد و شراب آورد، مستی آغاز شد و نوازندهای نیز شروع به نواختن کرد که دل را تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: باز هم ما را با شرابخواری و نوازش ساقی به محفل پیر مغان بردند.
هوش مصنوعی: از نی مطرب، صدای دلانگیزی بلند شد و دل جاودانه، دست به دامان عشق زد و به سمت جایی که عشق در آن قرار داشت، رفت.
هوش مصنوعی: شیرین با خندهای شیرین و دلپذیر ظاهر شد و گویی داغی که در دل داشت، دوباره زنده و تازه شد.
هوش مصنوعی: موسی، جانش در نور عشق گشوده شد و لباس جانش به خاطر عشق، پاره پاره گردید.
هوش مصنوعی: لیلی سنبل معطرش را به باد داد و مجنون در بیابان، سرش را بر روی زمین گذاشت.
هوش مصنوعی: پرندهای به نام قمر، با شوق و غم، سرش را به دستان خود تکیه داد و از شدت عشق، نالهای جانسوز سر داد که دل را میخراشید.
هوش مصنوعی: پرندگان در بهار آواز میخوانند و عشق و زیبایی گلها دوباره در وجود انسان زنده میشود.
هوش مصنوعی: پس از مدتی، جان وفایی دوباره شعری سر میدهد در غم دوری معشوقی که مانند گلی خوشرنگ و خوشبو است.
هوش مصنوعی: عشق برای من مانند قبلهای مقدس است و من تمام وجودم را فدای زیباییهای او میکنم. زلفها و چهرهاش، نشانههای عشق را در من بیدار میکند.
هوش مصنوعی: زنجیری در گوش پیر مغان میزنند که نشان از پیروی از مذهب و باورهای اوست، در حالی که در دل ناله و فریاد دارند.
هوش مصنوعی: قمری نگران و بیقرار روی درختی ایستاده و دلی شاداب و سرمست دارد، مانند تذروی که در حال پرواز است.
هوش مصنوعی: دلبر زیبایی که مانند یک جنگنده است، با نغمههایش آهنگ عشق را میسازد و مستیاش با شراب عشق، دلها را نوازش میکند.
هوش مصنوعی: دوستداران با زلفهای چیندار خود، حسرت و اندوهی را به همراه میآورند که به مانند پرندگان طوطی، از دیاری دور مانند هندوستان به اینجا رسیده است.
هوش مصنوعی: نوازندهای خوش صدا و دلنشین، مانند بلبل خونیندل، با صدای زیبا و دلانگیز خود، به خواندن و سرودن پرداخته و گلها را به وجد میآورد.
هوش مصنوعی: عاشق سرشار از شور و شعف، هر لحظه نوا و آهنگی زیبا به گوش میرساند و در سپیدهدم به شادی و سرزندگی میپردازد.
هوش مصنوعی: ای نسیم، خوش آمدی به مهد محبوبم! تو که مایه آرامش و تسکین دل منی.
هوش مصنوعی: ای همدم گلستان و باغ دوست، خوش آمدی ای فرستادهی عاشقان دوست.
هوش مصنوعی: ای نسیم، من و تو به هم پیوند خوردهایم. من جانم را فدای تو میکنم و آرزو دارم همیشه در کنار تو باشم.
هوش مصنوعی: تو مانند حوریان زیبا، هر لحظه با عشوه و ناز از میان گلها و نسرینها عبور میکنی، در حالی که دامن خود را میکشی.
هوش مصنوعی: به تودههای معطر و خوشبو مثل عنبر نگاه کن، و دستههای گل زیبا را که در آغوش خودداری.
هوش مصنوعی: شاید به باغی رفتهای و با خود عطر و زیبایی را آوردهای، همانند غزالی که مشکش را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: آیا به گلستان حمله کردهای و عطر آن را به سرقت بردهای؟
هوش مصنوعی: باغبان در بهشت، تار مویی از دختران زیبای بهشتی را به بازی درآورده است.
هوش مصنوعی: شاید در کوچه یار گذر کردهای که اینگونه عطر و بوی خوش را بارها میفشاند.
هوش مصنوعی: عشق و علاقهای که به دوست دارم، جان مشتاقان را زنده کرده است. اگر این عشق نبود، چه چیزی میتوانست آنها را زنده کند؟
هوش مصنوعی: وقتی تو در کنار محبوب هستی، مثل یک حامی و یار برای عاشقان عمل میکنی و خوشحالی و آرامش را به آنها میبخشی.
هوش مصنوعی: به کوچهی آن محبوب زیبا نگاه کن و از من دیوانهای پیغامی برسان.
هوش مصنوعی: بوسهای که بر در و دیوار دوست میزنی، موجب میشود که تو نیز مانند گلهای باغ دوست عطر افشانی کنی.
هوش مصنوعی: مواظب باش که آرام و بیصدا در محوطه حرکت کنی تا زلفهای معشوقم گرد و غباری نگیرد.
هوش مصنوعی: در این دنیا، من در حرم عشق گرفتار شدهام و به خاطر زیبایی معشوق، دچار شوق و لذت هستم. او با موهای بلندش بهراحتی بازی میکند و من را به خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: دلربایی را میبینی که زیبایی ابروانش چون هلال ماه نرم و دلنواز است.
هوش مصنوعی: هندوانهای با خالهای زیبا و مشکینی دارد، و زلفی هم به رنگ زنگیست که پر از تاب و زیبایی است.
هوش مصنوعی: خورشید و ماه مانند آینهای روشن، زیبایی چهرهاش را نشان میدهند و سیاره مشتری به شکلی نمادین به گیسوان او بسته شده است.
هوش مصنوعی: یک دسته گل زیبا بر روی قامت یک درخت سرو قرار دارد و یک جام نیز در حال جاری شدن در کنار آن است.
هوش مصنوعی: موهای سیاه و خوشبوی او به زیبایی با گلهای سنبل و نسرین در هم آمیخته شده است.
هوش مصنوعی: زلفهای او مانند سایبانی است که نور خورشید و ماه را پوشانده و برای آهوان پناهی فراهم کرده است.
هوش مصنوعی: در گوش او حلقهای است و لبش مانند سنگی قیمتی است. او بنده و اسیر زلفهای سیاهش است که مانند تاجی بر سرش میتابد.
هوش مصنوعی: لبخند او از ابروهایش زیباتر و خطرناکتر است و نگاهش از تیغی تیزتر و برندهتر میزند.
هوش مصنوعی: چشمان زیباروی او همچون نیشتری بر دلهای خسته فرود میآید و لبخند او مانند گل شیرین و خوشبوست که روح را شاد میکند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت خاصی اشاره دارد که در موهای مشکی و دلنشین محبوبهاش نهفته است. او به تصویر کشیده که چگونه در حرکت و پیچش این زلفها، شگفتی و شیرینی وجود دارد که مانند آب زلال و گوارا، دل را مشغول و شاداب میکند.
هوش مصنوعی: اشک او به مانند آب حیات، جان و دل او را nourish میکند و پرورش میدهد.
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که وقتی یک شخص با روحی آرام و پرشور در موقعیت سختی قرار میگیرد، آتش درونش بیشتر میسوزد و تاثیر بیشتری دارد. درواقع، عواطف و احساسات در چنین شرایطی به وضوح نمایان میشود و شور و شوق او بیشتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: این جمله به حالتی اشاره دارد که همهجا تاریکی و ناامیدی است و به مانند گردابی که سکندر را در خود میکشید، احساسات و تنشها میتوانند انسان را غرق کنند. در واقع، این احساسات قوی و ناامیدکننده، به نوعی باعث به وجود آمدن چالشها و گرفتاریها میشوند.
هوش مصنوعی: چون خضر و آن خال هندو نسبش را نشان میدهد، آب حیات در لب اوست.
هوش مصنوعی: آفت ایمان در موهای خوشبو و زیباست که جان را از دو لب شیرین میرباید.
هوش مصنوعی: چهرهاش به زیبایی شبیه شیرینی است و خاطرش همچون آتش در جانم شعلهور میشود.
هوش مصنوعی: چشمان نرگسمانند او، خون عاشق را به مژگانش ریخته است.
هوش مصنوعی: نمیتوانم بگویم که قامت من چون نخل است و چهرهام را نخوانم که در آن صد نور تابیده است.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویری از فردی سرزنده، پرشور و تندخو اشاره دارد که در عین سرمستی و شادابی، به خاطر هزینههایی که در زندگی عشق ورزیده، دستانش به خون عزیزان رنگین شده است. این عواطف متضاد نشاندهندهی زیبایی و سختیهای عشق و زندگی است.
هوش مصنوعی: در کنار حوض، نور یک شعله میرقصد و بر لب کوثر نیز زیبایی و ناز را مانند حورهای بهشتی به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: لب و بالای گل و عطر و رنگ گل همه زیبا و جذابند. اگر نمیدانی، بدان که من مثل آن گل زیبا هستم.
هوش مصنوعی: محل توجه و عشق جان «وفایی» جز چهره او نیست و دلش مانند کعبهای است که از دو جهان، مکان اوست.
هوش مصنوعی: موهای سیاه او را با احتیاط شانه کن و از مسیر او دوری کن، با احترام و ادب.
هوش مصنوعی: برپایی سجدهای برای قد و قامت او، نشان دهنده عشق عمیق من به اوست.
هوش مصنوعی: ای زیبای لبانت همچون شکر، دلبر شیرینزبان من! تو که با طبع تند و سختگیر خود، دلدار و یار من هستی.
هوش مصنوعی: ای کسی که به این مقام رسیدهای، موجب رنج و عذاب مردان و زنان شدهای. چون دو چشمانت، منبعی از فریب و نیرنگ هستند.
هوش مصنوعی: ای تو که با زیباییهای خود باعث حسادت پریان شدهای، دلبر بیپروا و دوست غیرجدی!
هوش مصنوعی: من نیز از زمرهی شهیدان تو هستم و مانند قمری هستم که به زیبایی و ناز حرکت میکند.
هوش مصنوعی: با دو چشم زیبا و فریبندهات که مرا به خود جذب کردهاند، به گونهای مرا مست و شیدا کردهای که احساس میکنم در دنیای دیگری هستم.
هوش مصنوعی: جای خالی و عشق تو دل مرا آشفته کرده است و زیبایی موها و ابروهای تو، بیشتر به این احساس تنگی میافزاید.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به دنبال موهای تو هستم، به جز دیوانگی، دیگر هیچ چیزی برای من باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: من باغ گلی را با عشق پرورش دادم، مانند بلبل که جانش را برای گل فدای میکند.
هوش مصنوعی: یک باد تندی ناگهان وزید که باعث شد آن گل تازه و زیبا از دستم برود.
هوش مصنوعی: سالها عمرم را بیهوده تلف کردم تا اینکه به خاطر یک زیبایی فریبنده، گرفتار دام عشق شدم.
هوش مصنوعی: من به زیبایی و دلنوازی ابروی او، که جانم را تسخیر کرده، علاقهمند شدم و تمام وجودم را به او تقدیم کردهام.
هوش مصنوعی: نگاه او به قدری مسحورکننده بود که من را به شدت غرق در خود کرد و در نهایت، متوجه شدم که چقدر تحت تاثیر قرار گرفتهام.
هوش مصنوعی: من در غم و اندوه، همدمی مانند سرو داشتم و در حال قدم زدن، حالتی شاداب و سرزنده داشتم.
هوش مصنوعی: من او را با عشق و دلسوزی بزرگ کردم و برای رشدش همیشه با اشکهای خودم آبش دادم.
هوش مصنوعی: عشق من مانند یک حیوان وحشی از دستم فرار کرد و در نهایت به خاطر بیوفایی غمگین و دلشکسته شدم.
هوش مصنوعی: من هر روز و شب به خاطر تو مثل بلبل در مقابلت بودم، نزدیک به تو و با احساسات عمیق به تو نگاه میکردم.
هوش مصنوعی: راه و مقصد من ابروهای زیبای تو هستند، و بوسهام به چشمهای جادویی تو تعلق دارد.
هوش مصنوعی: با دوستانم در حال بازی بودم و در حالی که دستم را دور گردنشان انداخته بودم، از لبهای خوشرنگشان بوسه میگرفتم.
هوش مصنوعی: چشمم را از روشنایی دور کردند و به یکباره از لطفشان محروم شدم.
هوش مصنوعی: ناگهان چشم کسی که زخمخورده است، به ما نگاه کرد و این نگاه، بخت ما را تیره و ناامید کرد.
هوش مصنوعی: یار من از من دور شده است، ای خدا، کمک کن تا دلیل این وضعیت را بفهمم و مشکل مرا حل کنی.
هوش مصنوعی: عاشق تو شدم به خاطر چشمان سیاهت و با یک نگاه، هم دینم و هم دلم را از مسیر منحرف کردی.
هوش مصنوعی: ای محبوب من، نگاهت مانند رحمت بر دردهای بیپایانم است.
هوش مصنوعی: چه شد که آن لطف و محبتهای تو و تمام سخنان شیرینات ناپدید شد؟
هوش مصنوعی: من چشمی دارم که اگر با نگاهی به من توجه کنی، مرا از غم رهایی داده و شاد میکنی.
هوش مصنوعی: ای دل آرام، تا کی باید بر این بی وفایی تکیه کنی؟ تا کی باید در غم جدایی بگذرانی؟
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که گفتم خورشید، راهنمایی است؛ زیرا چهرهاش آینهای از نور خداوند است.
هوش مصنوعی: گلی از باغ پاک طه، که درخشش آن مظهر زیبایی و افتخار خانواده یاء و سین است.
هوش مصنوعی: اگر در دلها آگاهی وجود دارد، مانند ماه است که حقیقتی درخشان و روشنگر دارد، اما در عین حال ممکن است غافلگیر کننده و غیرمنتظره مانند ماهی باشد.
هوش مصنوعی: نور خدا مانند آفتابی است که تا دوردستها درخشش دارد و نشانهای از زیبایی و جلال او را در خود جای داده است.
هوش مصنوعی: لبخند او راهگشای مشکلات است، همچون معجزهای برای زندگی بخشیدن به دلهای مرده.
هوش مصنوعی: ابروهای او به زیبایی و کمالی است که نشان از آگاهیاش به حقایق و نشانههای بزرگ عالم دارد، و چهرهاش همچون آیات روشن و شگفتانگیز است که از حقیقتی با عظمت حکایت میکند.
هوش مصنوعی: نفس بد و نفس زشت او تحت کنترل چشمان مست و سرمست او است، و حقیقتاً شمشیری چون ذو الفقار علی در دست اوست.
هوش مصنوعی: ابروهای او چنان جذاب و تاثیرگذار است که نفس را به کفر میکشاند، انگار تنها شمشیر قوی و بینقص ذوالفقار در جهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: شخصی که از فقر و نابودی رنج میبرد، در عین حال در میدان افتخار و ثروت نیز میتواند قهرمان باشد.
هوش مصنوعی: مرشدی که با یک نگاه، جان و دل بیمار را مانند جام جم روشن و زیبا کند.
هوش مصنوعی: در هر دو دنیا، اشراف و بزرگترها را بندهای نگهداشتهام و بندگان را به عنوان کسی که مشکلات را حل میکند، معرفی میکنم.
هوش مصنوعی: چهره او چنان درخشانی دارد که باعث روشنایی دل و جان من شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که عروس دین و شریعت از او زینتی گرفت، در آن momento احمد درخشندگی و رونق جدیدی به خود گرفت.
هوش مصنوعی: هر کسی که به اندازه سگان در یا در خانهاش ارزش و احترام نداشته باشد، در نظر دیگران هم بیارزش خواهد بود و در نهایت هر چه تلاش کند، مورد توجه قرار نمیگیرد.
هوش مصنوعی: در سمرقند، لب او همچون یک معجزه است و او، صاحب بزرگواری و کرامات ماست.
هوش مصنوعی: ای نور و روشنی در تنهایی صدق و پاکی، ای آرامش قلب وفاداران.
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، نوری که از چهره تو میتابد، بر هرکس که در این darkness قرار دارد، نشان حیات را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: تو مانند سرو بلندی هستی که قامت زیبایت به درخت طوبی شباهت دارد و مانند سایهاش، پناهی برای دیگران میباشی.
هوش مصنوعی: دل من در چنگال درد عشق تو گرفتار است و جان من، همانند جان شهیدان در کربلا، به خاطر عشق تو فدای میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر احساسی عمیقی که دارم، در میان چالشها و سختیها و درگیریهای زندگی گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: چشمی دارم پر از اشک و غم، و قلبی دارم که مانند جان عاشقان در آتش yearning و اشتیاق میسوزد.
هوش مصنوعی: چشم به دریای خونی دوختهام که در حال طوفان است و قلبم از شدت شعلههای درون مانند یک آتشکده میسوزد.
هوش مصنوعی: چهرهی تو مانند گلهای زیبا و خوشبوست و موهای تو بویی همچون بهترین عطرها دارند که از سرزمینهای خوشبو به مشام میرسند.
هوش مصنوعی: با نسیم صبحگاهی، از باغ گل دستهای بفرست و عطر سنبل را نیز در بستهای به همراه آن بگذار.
هوش مصنوعی: ما در غریبنوازی و آوارگی زیاد غمگین هستیم و در این تنهایی و بیکسی وضعیتی بیچاره داریم.
هوش مصنوعی: ما به خاطر زلف معشوق، سختیها و دردهای زیادی را تحمل کردهایم و همدردی با غم شبهای غریبانه را تجربه کردهایم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در مسیر غریبان قرار دارد و تنهاست، اگر به لرزه در بیاید، دور نیست که عرش بزرگ نیز تحت تأثیر قرار گیرد.
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ به بندگان خود همواره رحمت و محبت دارد.
هوش مصنوعی: اسم حقی که در کتاب هست، از همان ابتدا با عظمت و شرافت نوشته شده است.
هوش مصنوعی: نور حقیقتی که در همه جهات تابید، باعث شد تا هر چیزی در هستی به هیجان و جنب و جوش درآید.
هوش مصنوعی: با افرادی که با خداوند ارتباط داشتند، تو از روی بیخودی و نا آگاهی ناله میزدی که ما او را نمیشناسیم.
هوش مصنوعی: بدن پاک به شدت از بندگی ناله میکرد و روح با صدایی دلنشین ندا میداد که «ما تو را نمیشناسیم».
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که حق، وجود روحانی و معنوی پیامبران را ایفا میکند که باعث افتخار انسانیت است و رحمت و هدایت برای همه جهانیان به شمار میآید.
هوش مصنوعی: منظور این است که وجود خداوند، همانند نوری است که از ابر به زمین میافتد و همه چیز را روشن میکند. این نور به قدری عظیم و گسترده است که عرش، کرسی، لوح و قلم را تحت تأثیر قرار میدهد و همهی جنبههای وجود را در بر میگیرد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که روحانیان واقعی و درستکار، که به انجام وظایف خود با جدیت و عشق میپردازند، در واقع به خدمت و حمایت از وجود الهی و مقدس، مانند حمالان عرش بزرگ، مشغولند و با تمام وجود برای تقویت و گسترش ارزشهای معنوی تلاش میکنند.
هوش مصنوعی: تمام پیامبران بر اساس حقیقت و حق وعظ و راهنمایی میکنند و دلایل و نشانههای حق را به بندگان خدا عرضه میدارند.
هوش مصنوعی: حق، روح مریدان نقشبندی را آزاد و رها میسازد و جان وفا را از قید و بندها آزاد میکند.
هوش مصنوعی: به سبب تسلط بر نفس و نافرمانیام، زیر بار خواری و نافرمانی رفتم.
هوش مصنوعی: با ارادهای قوی، شادی را به زندگی خود برگردان و از رحمت من بهرهمند شو. دلت را از مشکلات و غمها رها کن و به سوی نور و امید برو.
هوش مصنوعی: ای دریای رحمت، لحظهای جوش و خروش کن و به دردآوران مرهمی عطا کن.
هوش مصنوعی: دل خود را گشوده و چشمهات را ببند. به حال جان دردمند توجه کن.
هوش مصنوعی: دستت را در برابر عظمت خداوند دراز کن و در حال دعا و درخواست، لبهایت را حرکت بده.
هوش مصنوعی: ای خداوندی که خطاها را میبخشی و بزرگوار هستی، ای خدای پاک و بخشندهای که به بندگانت رحمت میکنی.
هوش مصنوعی: از هر نوع بدی و ناپاکی «وفایی» بگذر و تنها به خوبی پایانی آن توجه کن و آن را در دست بگیر.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.