گنجور

 
غبار همدانی

امشب خروس از نیمه شب بگرفته راه بام را

باید سحر خون ریختن این مرغ بی هنگام را

ساقی خرابم کن ز مِی تا رو به آبادی نهم

کاین است پایان طلب، رندان درد آشام را

زین درد عشق اندوختن آتش بجان افروختن

یکباره خواهم سوختن هم پخته را هم خام را

ساقی ز خُمّ نیستی رطل گران سنگم بده

تا خورد در هم بشکنم هم شیشه را هم جام را

ساقی گذشت آن کز مِیَم، ساغر نمیدیدی تهی

باید بمی دادن سپس هم شیشه را هم جام را

چندانکه میجویی مبین چندانکه میدانی مجو

یا خویشتن را در جهان یا در جهان آرام را

کاش آسمان برهم زند اوراق صبح و شام خود

وز صفحه بیرون افکند نام من گمنام را

زان می که خوردم در ازل مستم غبارا تا ابد

پس کی توانم فهم کرد آغاز یا انجام را

 
 
 
سعدی

امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را

یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را

یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد

ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را

هم تازه‌رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ‌دل

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
همام تبریزی

ساقی همان به کامشبی در گردش آری جام را

وز عکس می روشن کنی چون صبح صادق شام را

می ده پیاپی تا شوم ز احوال عالم بی‌خبر

چون نیست پیدا حاصلی این گردش ایام را

کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده

[...]

امیرخسرو دهلوی

بهر تو خلقی می کشد آخر من بدنام را

بس می نپایم، چون کنم وه این دل خودکام را

یک شب به بامی دیدمت، آنگه به یاد پای تو

رنگین بساطی می کنم از خون دل آن بام را

خواهم که خون خود چومی در گردن جامت کنم

[...]

خواجوی کرمانی

ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را

وین جامه ی نیلی ز من بستان و در ده جام را

چون بندگان خاص را امشب بمجلس خوانده ئی

در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را

خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته

[...]

کمال خجندی

کردند ید آن زلف و رخ دلهای بی آرام را

بهر شکار بلبلان بر گل نهادی دام را

پیش گل اندام تو دارد گل اندامی ولی

لطفی نباشد آنچنان اندام بی اندام را

ساقی رسید ایام گل خالیست از می جام مل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه