آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۶
... خورشید خود دلیل خود آمد بروشنی
در راه باد زلف پریشان چه میکنی
دلهای خستگان زچه هر سو پراکنی ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۸
... چون ز عناب علاج دل سودازده داری
وه که در حلقه چوگان بتان راه نیابی
تا که چون گوی سری را به ارادت نسپاری
نبود جز به در دیر مغان راه به جایی
شاید ار دامن مقصود در این ره به کف آری ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۰
... نبرد نام خودی رند خداجو به طریقت
ما و من حاجب راه و تو برون از من و مایی
قید آشفته بود سلسله سلسله مویان ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۸
... کساد مشک و عنبر در ختا و چین کنی عمدا
گره از زلف مشکین گر به راه باد بگشایی
بپوشد مه به رخ پرده چو تو پرده برانداری ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۵
... گنه است گر بپوشند ز کس چنین جمالی
ز غبار راه توحید تو بساز کیمیایی
که مرا نه دولتی ماند به جا نه جاه و مالی ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۳
... تو خوش به بستر دیبا ببزم غیر بخفتی
بیا زشوق تو آشفته خاک راه علی کن
زنوک خامه در نظم آبدار که سفتی
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۹
... در دیگر مگس چه پیمایی
جز به سر راه عشق نتوان رفت
پای اندر طلب چه فرسایی ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۰
... ساقی بدست جام می و در کمین دین
مطرب تو راه دل بمزامیر میزنی
زنهار از فسون تو ای چشم حیله ساز ...
... عارف بنشیه مست تو زاهدا بمی بلی
خوش رهزنی که راه بتغییر میزنی
تیر از کمان طفل جوانی نخورده ای ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۴
... این شور که اندر سر سوداد زده دارم
آخر ببرم راه بحقیقت زمجازی
ای محرم اسرار الهی بمن آموز ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۴
... برو به باغ ولای علی تو آشفته
که بر درش نبرد راه هیچ آسیبی
به تیه ظلمت نفس اوفتاده بودم دوش ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۵
... مگذر از وسوسه زاهد و صوفی ز علی
مرو از خلد گرت راه زند ابلیسی
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۷
... از در پیر خرابات مرو ای سالک
راه اینست سرار در قدمی میسپری
خودپرستی کنی ای بت بنهی ایمانرا ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۶
... یا که داری و نظر بر من مشتاق نداری
ای که زآهنگ مخالف روی از راه به مجلس
راستی آگهی از نغمه عشاق نداری ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » ترجیعبند
... از لعل و درر می گوا را
کی مرغ دل مرا بود راه
ره نیست به این چمن صبا را ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
... پر و بال دلم در آن فضای جان فزا بگشا
ز پیچ و تاب راه عشق اندر وادی حیرت
مرا افتاده مشکلها تو ای مشگل گشا بگشا ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
... خود چه شود عیسیا سپهر مکینا
یک نفس ای خاک راه دوست خدا را
بر سر اسرار زار خاک نشین آ
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
... جوش می در خم این خروش کند
که در این راه دل خورد خوناب
وقت آن شد که تا دهد اسرار ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
... که ملک و شوکت شانس بدیده شوکه نشانست
خدایرا مددی خضر راه وهادی اسرار
دلیل راه شو اورا که او ز نو سفرانست
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
... در جمله ببین دلبر و آن جمله ببین خود
از خود بگذر تا که بخود راه دهندت
خاموش شو اسرار مگو سر محبت ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
... عمری است بباغ سرو برپاست
نرگس همه روز چشم بر راه
سنبل همه عمر در تمناست ...