گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

حاجتی هست مرا با تو اگر عذر نیاری

ای صبا خاک در یار بیاری تو ز یاری

تا کی آن لعل شکربار به کام دل اغیار

نمکم چند به داغ دل خسته بگذاری

تشنه بادیه را حالت سیرآب چه داند

رحم افتاده به فتراک کن ای آنکه سواری

نافه‌ات چیست گر ای چهره تو خود ماه منیری

جا بماهت زچه ای زلف اگر مشک تتاری

دوری از چشم تر من چه کنی ای گل باغم

تو گلی عار مکن رشحه باران بهاری

رحم بر حالت بیماردلان ای لب نوشین

چون ز عناب علاج دل سودازده داری

وه که در حلقه چوگان بتان راه نیابی

تا که چون گوی سری را به ارادت نسپاری

نبود جز به در دیر مغان راه به جائی

شاید ار دامن مقصود در این ره به کف آری

دوزخم بی تو بهشت است و گلم بی تو بود خار

نیست چون روز فراقم به دوران شب تاری

طعمه طوطی مدح علی آن مظهر حق است

از نی کلک تو آشفته شکر هر چه بباری

 
 
 
مولانا

خنک آن دم که به رحمت سر عشاق بخاری

خنک آن دم که برآید ز خزان باد بهاری

خنک آن دم که بگویی که بیا عاشق مسکین

که تو آشفتهٔ مایی سر اغیار نداری

خنک آن دم که درآویزد در دامن لطفت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری

عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری

زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت

کشتن اولیتر از آن که‌م به جراحت بگذاری

تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد

[...]

حکیم نزاری

نیک‌بخت است که دارد چو تو یاری و نگاری

من ندیدم به نکورویی و خوبیِ تو باری

خرّم آن دل که بود در سر زلفِ تو قرارش

گرچه در زلفِ پریشانِ تو خود نیست قراری

یوسفِ مصر گر این روی بدیدی چو زلیخا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
امیرخسرو دهلوی

رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهاری

چشم مست تو بدان نرگس رعنای خماری

می روی در ره و می گردد جان گرد سر تو

هم بدان گونه که گرد سر گل باشد خاری

تیغ بگذار که باری حق عشقت بگذارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه