گنجور

 
حکیم سبزواری

اصحبوا العشق ایها الا صحاب

الوداد الودا دیااحباب

عشق گو و عشق دان و عشق بین

عشق شو عشق و رخ ز غیر بتاب

می کش و نی زن و بچنگ آور

طرهٔ دلربا و چنگ و رباب

طرهٔ دلربات برهاند

زین ره پیچ پیچ و پر خم و تاب

چنگ گوید بچنگ دستان زن

ان للعاشقین حسن مآب

از رباب این شنورب آب بقا است

و آنچه جز او است نیست غیر سراب

اوست دریای بیکرانه و هست

غیر او چون مذی و موح و حباب

نی نم این نم است یم که بود

واصل و فاصل و نم و یم و آب

از نیم این نوا رسد که نِیم

همگی نائی است و نی نایاب

بود او رنگ یوسفم همه جا

یا بنی ادخلوا من الابواب

جوش می در خم این خروش کند

که در این راه دل خورد خوناب

وقت آن شد که تا دهد اسرار

زهد سی ساله درکشد می ناب