گنجور

 
حکیم سبزواری

سینه بشوی از علوم زاده سینا

نور و سنائی طلب ز وادی سینا

یار عیانست بی نقاب در اعیان

لیک دراعین کجا است دیده بینا

ساغر مینا ز دست پیر مغان گیر

چند خوری غم بزیر گنبد مینا

طعنه بویس و قرن زنی و قرین است

دیو و ددت قرنها و ساء قرینا

نیست رواماقرین ظلمت دیجور

روی تو عالم فروغ ماه جبینا

پرتو مهر از فلک بخاک گرافتد

خود چه شود عیسیا سپهر مکینا

یک نفس ای خاک راه دوست خدا را

بر سر اسرار زار خاک نشین آ