ای که سر تا قدم آمیخته از مهر وفائی
با همه مهر و وفا عهد بتا از چه نپائی
گر سر از دوست بری یا که به دشمن بدهی سر
تو نه آنی که توان گفت به تو چون و چرائی
همچو جان در تنی و لیک نیائی به نظرها
به همه جا دری و مینتوان گفت کجائی
نه که هر کاو به دار است زند دم زانا الحق
هر سری نیست سزاوار به اسرار ندائی
این چه جلوه است خدا را که تو آن شاهد مخفی
در همه آینه بنمائی و خود را ننمائی
چیست در میکده فقر ندانیم خدایا
کاید آنجا جم با جام کند جرعه گدائی
دوست همخانه و تو بیخبری کس نشناسی
عین وصلست شکایت مکن از درد جدائی
از پی غمزهات ای چشم سیهمست فسونگر
دل و دین رفت بود وقت که جان را بربائی
بی تو یک لحظه نیم تا کنم از هجر شکایت
خبرم نیست ز رفتن که بگویم که بیائی
محتسب را ندهم ره چو توئی ساقی مستان
از عسس بیم ندارم تو اگر شاهد مائی
نبرد نام خودی رند خداجو به طریقت
ما و من حاجب راه و تو برون از من و مائی
قید آشفته بود سلسله سلسله مویان
سیه آن روز کز این سلسله یابیم رهائی
خیزد از دیده احول به جهان نقش دوبینی
با هوای علیم نیست به خاطر دو هوائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و محبت الهی و همچنین جستجوی حقیقت میپردازد. شاعر به وجود معشوقی اشاره میکند که در همه جا حضور دارد، اما خود را پنهان کرده است. او نگران از جدایی و غم عشق است و به بیخبریاش از حال معشوق اشاره میکند. شاعر با بیان تمثیلهایی چون میکده و ساقی، به جستجوی حقیقت و عشق الهی پرداخته و از تضاد میان خودی و عدم خودی در متعلقات عشق صحبت میکند. در نهایت، او از حالتی سرشار از ناپایداری و اشتیاق به وصال میگوید و دلتنگی برای معشوق را بیان میکند.
هوش مصنوعی: ای کسی که تمام وجودت از عشق و وفاداری آکنده است، با وجود تمام محبتها و وفاها، چرا از عهد و پیمانت با بت (عشق) دوری میکنی؟
هوش مصنوعی: اگر با دوستت قطع رابطه کنی یا به دشمن خودت اعتماد کنی، نباید انتظار داشته باشی که درباره تو به راحتی صحبت کنند و واقعیات تو را بشناسند.
هوش مصنوعی: تو همچون جان هستی در بدن، اما نمیتوانی به چشمها دیده شوی. در هر جا که بروی، مانند دریایی هستی که نمیتوان گفت کجایی.
هوش مصنوعی: نه اینطور نیست که هر کسی که بر دار آویخته شده، لایق است که به حقایق اشاره کند، زیرا هرکسی که حضور دارد، شایسته درک اسرار نیست.
هوش مصنوعی: این چه زیبایی و نیکی است که خداوند در عیان است، اما تو بهعنوان آن شاهد پنهان، خود را در تمام آینهها نشان میدهی و در عین حال خود را نمینمایانی.
هوش مصنوعی: در میکده چه فقر و کمبودی وجود دارد، ای خدا؟ شاید در آنجا جم باشد که با جام شراب، لذت گدایی را تجربه کند.
هوش مصنوعی: دوستت در کنار تو است و تو بیخبر از اویی، هیچ کس را نمیشناسی، این حالتی شبیه به پیوستگی است. پس نباید از درد جدایی شکایت کنی.
هوش مصنوعی: به خاطر نگاه جادوییات، ای چشمی که مانند شب تیره است، دل و ایمان من از دست رفت، هنگامی که تو جانم را از من میگیری.
هوش مصنوعی: بی تو نمیتوانم حتی یک لحظه از دوریام شکایت کنم، نمیدانم چرا رفتهای تا بگویم که دوباره برگردی.
هوش مصنوعی: من نخواهم راه را به محتسب بدهم، چون تو ساقی هستی و از عسس (پلیس) ترسی ندارم، اگر تو خود شاهد و ناظر هستی.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از تلاش روحانی و جستجوی حقیقت سخن میگوید. او به مواجههاش با مسیری اشاره میکند که در آن خود را به دنبال خدا میجوید. در این مسیر، موانع و حجابهایی وجود دارد که او باید بر آنها غلبه کند. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که باید خود را از محدودیتهای «من» و «ما» رها کند تا به حقیقت و وصال الهی نزدیکتر شود.
هوش مصنوعی: در آن روزهایی که موهای مشکی به هم ریختهاش مانند زنجیر او را اسیر کرده بود، آرزو داشت که از این قید و بند رها شود.
هوش مصنوعی: چشم احول به دنیا تصاویری میافکند که با علم و دانش در تضاد است و به خاطر تغییر افکار و نظریههای متناقص، به نتیجههای نادرست میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
[...]
تو چه ترکی تو چه ترکی که به رخ فرّ همایی
ز منت شرم نیاید که به من رخ ننمائی
من بیچاره مسکین که به هجر تو اسیرم
تو خودم باز نپرسی که تو چونی و کجائی
چه شکایت کنم از تو که تو خود نیک شناسی
[...]
مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی
و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی
هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم
پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی
اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد
[...]
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
[...]
گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی
ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی
بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی
مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی
بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.