ای پری باز چه رفتت که به شکل بشری
در بشر دین و دلی هست مگر تا ببری
نقد جان بر سر بازار وفا باید برد
خواهی ار عشق چو یوسف صفتان را بخری
از تو شد فاش بمردم همه اسرار مرا
چند ای اشک روان پرده مردم بدری
توسن ناز سبک ران که سری در قدمت
تو مرا عمری چون برق یمان میگذری
از در پیر خرابات مرو ای سالک
راه اینست سرار در قدمی میسپری
خودپرستی کنی ای بت بنهی ایمانرا
با چنین روی در آئینه چرا مینگری
دیدم آشفته بخاک درت ای شیر خدا
میکند لابه که شاید سگ خویشش شمری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیباییها و پیچیدگیهای عشق اشاره میکند. او از پری (نماد عشق یا معشوق) میپرسد که چرا به شکل انسانی درآمده و میخواهد روح و دل بشر را برباید. سپس به وفا و خطرات عشق اشاره میکند و از نیاز به بهای جان برای رسیدن به عشق واقعی صحبت میکند. شاعر همچنین از اشک و درد خود میگوید که دیگران را از اسرار درونیاش آگاه کرده است. او از معشوقی یاد میکند که مانند برقی در زندگیاش میگذرد و در نهایت به افرادی اشاره میکند که با خودپرستی خود مانع از ورود به عشق حقیقی میشوند. شاعر در پایان به صحنهای شخصی و عاطفی اشاره میکند که نشانهای از عشق و وفاداری است.
هوش مصنوعی: ای پری، چه شد که به شکل انسان درآمدی؟ مگر در دل و دین انسان چیزی هست که بخواهی آن را بربایی؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی عشق را مثل یوسف، که زیبا و باارزش بود، به دست آوری، باید تمام جان خود را در بازار وفا به خطر بیندازی.
هوش مصنوعی: از تو همه رازهایم فاش شد و اکنون به خاطر اشکهای روانم، پرده از چهرهام کنار رفته است.
هوش مصنوعی: ای اسب نازک و سبک، تو چنان در قدمت میجهی که عمر من به سرعت برق میگذرد.
هوش مصنوعی: ای سالک، به درِ قدیمی میخانه نرو، زیرا اینجا نقطه آغاز است و در هر قدمی که برمیداری، سرنوشت و تقدیر خود را خواهی نوشت.
هوش مصنوعی: اگر خود را خیلی بزرگ ببینی، با چنین ظاهری که داری، چرا به ایمان خود در آینه نگاه نمیکنی؟
هوش مصنوعی: دیدم که کسی به خاک در تو افتاده و آشفته حال است. او با ناله و زاری به درگاه تو درخواست کمک میکند، گویی که برادرش از دست رفته و میخواهد به او یاری برسانی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینْت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری
تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی
من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری
غم تو چند خورم و انده تو چند برم
[...]
چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری
باز برگرد به بستان در چون کبک دری
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری
که به چشم تو چنان آید، چون درنگری
آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد
زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری
تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری
زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری
می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک
[...]
گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری
گشت تابنده ز دریای معانی گهری
سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک
ملکالعرش عطا داد ملک را پسری
ملک باغ است و در آن باغ ملک سنجر هست
[...]
شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری
خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ
از در آنکه شب و روز درو در نگری
گرمی و تری در طبع هلاک شکرست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.