گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای شمع چه داری بجهان سوز و گدازی

از چیست که با حالت پروانه نسازی

بلبل که بود مؤذن گلزار مگر رفت

کامشب نشنیدم زچمن بانگ نمازی

مطرب که همه ساله بدی واعظ مستان

کو تا کشد از صوت عراقم بحجازی

از اوج گرائی بحضیض ایمه مطرب

شاید زنشیبم بکشی سوی فرازی

شوخی که کند بار بر اورنگ سلاطین

حاشا که خرد از من درویش نیازی

ای ترک بخون دگران پنجه میالای

بر خون من ار هست تو را خط جوازی

آشفته گر آن زلف دلاویز بگیریم

شاید بکف آریم زنو عمر درازی

این شور که اندر سر سوداد زده دارم

آخر ببرم راه بحقیقت زمجازی

ای محرم اسرار الهی بمن آموز

سری زغم عشق که تو محرم رازی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode