گنجور

 
۱۶۸۸۱

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۹

 

یاد دارم من که روزی چند کس

راه بازاری گرفتند از هوس

آن نهان در جیب خود خرمهره داشت ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۸۲

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۰

 

... هر دو عالم گوشه ای از گاه اوست

شادی و غم توشه ای از راه اوست

در وی افسون درنگیرد یا فنی ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۸۳

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۱

 

... بسترش از خاک و بالینش ز خار

چون کلیم الله را در راه دید

ناله ی جانسوز از دل بر کشید ...

... باز گرد قصه ی آغاز گرد

زان غریب راه طور و مردنش

جان ازین گلخن بگلشن بردنش ...

... بازگشت و قوم را آگاه کرد

چند تن بگزید و عزم راه کرد

تا بجایی شد که ویرا دیده بود ...

... کوثر و غساق در یک جام عشق

دینی و عقبی براه او دو گام

کافر و مؤمن ببزم او دو جام ...

... لیک شرط بندگی افتادگیست

تا بدانی راه و رسم بندگان

از نبی یمشون هونا را بخوان ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۸۴

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۲

 

... عشق را پیدا نباشد منزلی

تا به سویش راه جوید مقبلی

ای دریغا می ندانم کوی او ...

... گر ز ظلمات تنت آرم گذر

سوی عشق آنگاه گردم راهبر

کاروان در ظلمت شب شد روان ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۸۵

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۷

 

... ستاند باج لیک از کشور خویش

به درگاهش کسی را راه باشد

که با وی خاطری آگاه باشد ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۸۶

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۸

 

... نوا بلبل از پرده گل زند

ز هر گوشه گل راه بلبل زند

خروش آورد سیل از آهنگ رود ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۸۷

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۹

 

نفس شوم تو چاه تاریک است

راه شرع ارچه راست باریک است

عقل و علم آن چراغ و این روغن

به شب تیره راه از آن روشن

عشق پوینده مرکبی رهجو ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۸۸

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

گر با تو بود کس همه عالم راه است

ور بی تو رود جهان سراسر چاه است ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۸۹

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

... ورنه بقفس چرا بماند مرغی

کز هر طرفش راه بگلزاری هست

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۹۰

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲

 

اگرچه در به رویم از ستم ای پاسبان بستی

به این شادم که راه غیر هم زان آستان بستی

همین ای گریه نه مانع شدی از دیدن رویش ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۹۱

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات بازمانده » بار غم بر دل و دل بر سر زلفش ترسم

 

... ورنه با طلعت او شب نشود در عالم

باز وسواس خرد راه بدل جست ای عشق

قدمی جانب ما غمزدگان نه ز کرم ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۹۲

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

... که بیماران او را دردهای اوست درمان ها

شبستان های قرب دوست را راهیست بس روشن

که شد نور رسالت شمع راه آن شبستان ها

شه عرش آشیان یعنی محمد فخر انس و جان ...

سحاب اصفهانی
 
۱۶۸۹۳

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

... ورنه زو پنهان نمیکردم گناه خویش را

نیست میر کاروان را ایمنی ز آسیب راه

تا نباشد رهنما گم کرده راه خویش را

گرچه پیر سالخوردی شد سحاب اما کند ...

سحاب اصفهانی
 
۱۶۸۹۴

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

سر کویی که هرگز ره ندارد پادشاه آنجا

گدای بینوایی را که خواهد داد راه آنجا

کشد گر بی گناهان را نمی اندیشد از محشر ...

سحاب اصفهانی
 
۱۶۸۹۵

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

دانی که چه کردیم متاع دل و دین را

در راه تو دادیم هم آن را و همین را

چین سر زلف تو گشودند و ندانم ...

سحاب اصفهانی
 
۱۶۸۹۶

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

... محکم تر است از همه بندی به پای ما

رفتیم از پی دل و دانی به راه عشق

گمراه تر از ما که بود رهنمای ما

گر چون تو دلبری برد از کف دل ترا ...

سحاب اصفهانی
 
۱۶۸۹۷

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

... زان که او فرقی نمی داند ز کس بیگانه را

با صد افسون بعد عمری کآرمش همراه خویش

کرده ام گم ز اشتیاق وصل راه خانه را

خلوت دل را حریم وصل جانان دان سحاب ...

سحاب اصفهانی
 
۱۶۸۹۸

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

... و گرنه هرگز این طالع نباشد بسمل ما را

به راه منزل اغیار پویانست و از خجلت

به هر کس می رسد پرسد نشان منزل ما را

ندارد تا دل ما هست غم در هیچ دل راهی

روا باشد که داند هر دلی قدر دل ما را ...

سحاب اصفهانی
 
۱۶۸۹۹

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

... دربار به جز عشق نداریم متاعی

ایمن بود از راه زنان قافله ما

بر شاه سحاب ار رسد این نظم عجب نیست ...

سحاب اصفهانی
 
۱۶۹۰۰

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

... نصیب ما لب خشک است و دیده ی تر ما

هزار جان گرامی به راه او شد خاک

برش چو جلوه کند تحفه ی محقر ما ...

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۸۴۳
۸۴۴
۸۴۵
۸۴۶
۸۴۷
۱۰۲۲