یاد دارم من که روزی چند کس
راه بازاری گرفتند از هوس
آن نهان در جیب خود خرمهره داشت
این فلوسی چند در کیسه گذاشت
بود سیمی اندک این یک را به جیب
لیک بی غش بود و بی هر گونه عیب
وان دگر انباشته جیب و بغل
با زری مغشوش و با سیمی دغل
هم به کف زان نقد مشتی بی حساب
که منم در سیم و زر صاحب نصاب
جمله با هم سوی بازار آمدند
جنس قوتی را خریدار آمدند
آنکه سیمی اندک اندر جیب داشت
بر در دکان خبازی گذاشت
یافت نانی نغز و هم وجه خورش
که بشاید زان بدن را پرورش
وانکه را خرمهره بودی با فلوس
هم به دست افتاده مقداری سبوس
وان دگر مغرور سیم و زر شده
جانب دکان حلواگر شده
ریخت مشتی پر ز نقد کم عیار
که ازین حلوا از آن حلوا بیار
مرد حلوایی نظر کردش به زر
گفت ای جان پدر حلوا مخر
اشتلم بگذار و این زر باز گیر
شحنه را هم آگه از این راز گیر
زر بگیر و زود سوی خانه شو
در ببند و زآن سوی کاشانه شو
کس به زرق از این دکان حلوا نخورد
کس به افسون سود ازین کالا نبرد
روح پاک است ای دغل این شهد نوش
کی ستاند قلب تو حلوا فروش
آن دغل اینک منم کاینک دوان
سوی خانه میشتابم زان دکان
آن حریفان گشته سیر از نان خویش
من به جای نان همی از جان خویش
کاش زود آگه شود شحنه ز راز
نقد قلب من ز من گیرند باز
مکسبی زین پس مگر گیرم به پیش
رایج بازار بینم نقد خویش
مکسب زرگر نباشد گو فلوس
وجه حلوا گر نباشد گو سبوس
کیستم من خود یکی از ابلهان
تن زده اندر شمار آگهان
که منم آگه ز اسرار طریق
سوی من رانید زین ره ای فریق
نه شناسای خطایی از صواب
نه رفیق از دزد و نه آب از سراب
مُعْجَب اندر خویش و از پندار خویش
دلخوش از گفتار بی کردار خویش
سُکسُک اندر کار و در کردار چُست
چابک اندر گفت و در کردار سست
اسب تازی در سخن وندر عمل
همچو خر افتاده حیران در وَحَل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به تفاوت میان ارزشهای حقیقی و ظاهری میپردازد. او داستانی از چند نفر را روایت میکند که هر کدام با هدف خرید به بازار میروند. یکی از آنها پول کمی دارد و نانی نسبتاً خوب میخرد، در حالی که دیگری با ثروت زیاد به دنبال حلوا میرود، اما در نهایت از او کلاهبرداران استفاده میکنند و چیزی جز هیچ نمیخرد. شاعر به انتقاد از انسانهای فریبخورده و مغرور میپردازد که تنها به ظاهر و پول توجه دارند و از عمق واقعیات غافلاند. او خود را در میان آنها میبیند و از بیخبری و نادانیاش رنج میبرد و به این فکر میکند که باید به دانش و درک حقیقی روی آورد تا از این دامها رهایی یابد. در نهایت، او به فقدان تفاوت بین خوب و بد و درک نادرست انسانها از واقعیتها اشاره میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر دارم روزی چند نفر به خاطر شهوت و خواستههای آنی، به دنبال لذتهای دنیوی رفتند و در پی بازارهای مختلفی رفتند.
هوش مصنوعی: او در جیب خود خرماهای خوشمزهای داشت و این چند سکه را در کیسهاش گذاشت.
هوش مصنوعی: در جیبم کمی نقره است، اما از اصل و کیفیت خالی نیست و هیچ عیبی ندارد.
هوش مصنوعی: دیگری جیب و بغلش پر از زر و سیم است، اما این زر و سیم با هم قاطی و ناپاک است.
هوش مصنوعی: من صاحب ثروت و دارایی هستم، اما آنچه را که در دست دارم هم ارزشی ندارد و بیحساب است.
هوش مصنوعی: همه همراه با هم به بازار رفتند و خریداری به دنبال کالای غذایی آمد.
هوش مصنوعی: یک نفر که مبلغ کمی پول همراه داشت، در کنار نانوایی ایستاد.
هوش مصنوعی: براساس این بیت، فردی در جستجوی غذایی خوشمزه و مناسب است که بتواند به بدن او قوت و انرژی بدهد تا به خوبی رشد کند.
هوش مصنوعی: کسی که در گذشته به او خوشبختی و ثروت دست یافته بود، حالا با پول اندکی هم ممکن است به دست بیاورد.
هوش مصنوعی: شخصی که فریب روزگار و ثروت را خورده و به دنبال لذتهای مادی رفته، به مانند کسی است که فقط به ظاهر و جذابیت دکان شیرینیفروشی توجه دارد.
هوش مصنوعی: گروهی از افراد، که ارزش چندانی ندارند، با دقت و وسواس به جمعآوری چیزهای کمارزش مشغولاند و از این میخواهند که از بین این چیزهای بیکیفیت، چیز بهتری به دست بیاورند.
هوش مصنوعی: مرد حلوایی به طلای زرد نگاه کرد و گفت: ای جان، برای من حلوا نزن.
هوش مصنوعی: نقد را کنار بگذار و این پول را بگیر، اما شحنه را هم در جریان این راز قرار بده.
هوش مصنوعی: پول را بگیر و به سرعت به خانه برگرد، در را ببند و از آن طرف به آرامش برسی.
هوش مصنوعی: هیچکس از فریبهای این دکان چیزی نخورده و هیچکس از این کالا سودی نبرده است.
هوش مصنوعی: ای فرد فریبکار، روح تو پاک است و بهشتی است، اما این شیرینی که میخوری، دل تو را نمیخرد و تنها در دنیای مادی باقی میماند.
هوش مصنوعی: من اکنون خود را به سمت خانه میدوانم، همانطور که از دکان بیرون میآیم و دغل و فریبکاری در وجودم موج میزند.
هوش مصنوعی: حریفان من از خوردن نان خسته شدهاند، اما من به جای نان از جان خود میگذرم.
هوش مصنوعی: ای کاش که نگهبان زودتر از راز دل من باخبر شود و دل مرا دوباره از من بگیرد.
هوش مصنوعی: از این به بعد تنها در صورتی کسب و کار میکنم که در بازار رایج، فرصتهای مناسب و مالی خوبی را ببینم.
هوش مصنوعی: اگر زرگر طلا نباشد، فایدهای ندارد؛ و اگر حلوا وجود نداشته باشد، پس سبوس هم چیزی به حساب نمیآید.
هوش مصنوعی: من کی هستم؟ من نیز یکی از نادانانی هستم که در میان آگاهان قرار دارم.
هوش مصنوعی: من به رازهای این مسیر آگاه هستم، پس از این راه، ای گروه، مرا هدایت کنید.
هوش مصنوعی: نه میتواند تشخیص دهد که چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است، نه دوست را از دزد میسازد و نه میتواند آب واقعی را از آب خیالی تشخیص دهد.
هوش مصنوعی: شخصی در خود غرق شده و به خاطر تصوراتی که دارد خوشحال است، در حالی که حرفهایش با عملش در تناقض است.
هوش مصنوعی: شخصی که در کار و رفتار خود بسیار فعال و پویا است، در صحبت کردن هم تند و سریع است، اما در عمل و رفتار ممکن است ناهماهنگی و سستی داشته باشد.
هوش مصنوعی: اسب تازی در گفتار پر از ناز و غرور است، اما در عمل به اندازهای بیخبر و سردرگم است که مانند الاغی در گل و لای گم شده، نمیداند کجا برود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.