گنجور

 
سحاب اصفهانی

چه منتی پر و بال شکسته بر سر ما

نهاد بهر رهائی گشود چون پر ما

به هر کس از تر و خشک جهان رسد فیضی

نصیب ما لب خشک است و دیده ی تر ما

هزار جان گرامی به راه او شد خاک

برش چو جلوه کند تحفه ی محقر ما

به بزم عیش چه حاجت به باده و ساغر؟

که هست خون جگر باده دیده ساغر ما

نیافت لذت زخم ترا ولی صد زخم

زداغ حسرت تیرت بود به پیکر ما

برت حکایت یوسف فسانه ایست گزاف

چنانکه قصه ی یعقوب نیز در بر ما

بهشت و دوزخ ما صبح وصل و شام فراق

خرام قامت آشوب روز محشر ما

هزار صیدد گر هم زننگ کرد آزاد

به دام او چو در افتاد صید لاغر ما

به غیر وصف نگارین خطش (سحاب) خطاست

که کلک ما بنگارد خطی به دفتر ما

 
 
 
گلها برای اندروید
کلیم

به‌غیر خانهٔ زنجیر و دیدهٔ تَرِ ما

کدام خانه که ویران نگشت بر سر ما؟

به‌حیرتم که خبر چون به سنگ حادثه رفت

که صلح کرد می مدعا به ساغر ما

ز گرمی تب ما تا شود طبیب آگه

[...]

طغرای مشهدی

ز بهر نامه بری تا به بام دلبر ما

هزار چرخ زند از شعف کبوتر ما

برای روز بد خود چه سان ذخیره کنیم

که همچو گل ز کف دست می پرد زر ما

غنی کشمیری

ز درد عشق ضعیف است بس که پیکر ما

شود به تیغ گریبان جدا ز تن سرما

سیدای نسفی

ز خون دل شده رنگین دو دیده تر ما

بهار لاله ما گل کند ز ساغر ما

چرا چو شمع به بالین ما نمی آیی

ز انتظاریی بی حد سفید شد سر ما

گذشت عمر و دل ما به آرزو نرسید

[...]

جویای تبریزی

مگر به سعی توان دید جسم لاغر ما

یک استخوان چو هلال است پای تا سر ما

همیشه سایهٔ عشق تو بود بر سر ما

چکیدهٔ جگر آتش است گوهر ما

نوید وصل ترا احتیاج قاصد نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه