گنجور

 
۱۲۴۰۱

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۸ - ترکیب بند

 

... بازگشت از دست ظلمت باز شاهنشاه روم

چون سکندر بار دیگر کشور دارا گرفت

خسرو خاور بکین با خیل اختر در غزا ...

... گوهر فرماندهی از دیو بد گوهر گرفت

کاخ ظلم و کفر و کین یکباره بی بنیاد شد

خانه ویران دین از دست حق آباد شد ...

... خون دشمن شد بکام دوستان آب زلال

بار دیگر شاه دین شمشیر کین بر کف گرفت

کنز مخفی را کلید از دست کی اعرف گرفت ...

... بر سموات و زمین حمل امانت عرضه شد

از گرانباری امرش پشت گردون خم گرفت

از حجاب قدس نورش در سرای انس تافت ...

... باز بستد جم ز اهریمن نگین خسروی

بار دیگر پای بر سر چشمه حیوان نهاد

خضر رهبر کش قدم وامانده بود از رهروی ...

... دیو در زنجیر شد ابلیس بی تدبیر شد

چاه بابل بار دیگر محبس هاروت شد

نوحرا کشتی ز طوفان بر سر جودی رسید ...

... شعله گفتی آفتاب خاوران از شرق زد

ذوالفقار شه بر آمد بار دیگر از غلاف

حیدر صفدر درآمد بار دیگر در مصاف

باز آن سیمرغ هستی شیر جهان شپهر فکند ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۴۰۲

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۹ - در مدح حضرت امیر مومنان

 

... نی غلط گفتم که گر خواهد بمیراند مسیح

زنده اش بار دگر از نفحه دیگر کند

پور آذر را در آذر افکند از امتحان ...

... نوبهار دین حق را فارغ از بیم خزان

گلشن توحید را سر سبز و بارآور کند

لیل را سازد نهار از دی بر آرد نوبهار ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۴۰۳

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۰ - برای دوست مسافری سروده شده است

 

... الا که آب چشم من از شعر شکرین

شربت کنی که نیشکر آرد بجویبار

کشتی به بحر طبع برافکن که طبع تو ...

... از دست و کلکت ار شده اعجاز آشکار

باری دوای چشم تو را از طبیب عقل

دارم عجیب داروی نغزی بیادگار

کایدون چو سر نهی بدر طور موسوی

خلوتسرای وحدت و دربار افتخار

قبر امام هفتم موسی بن جعفر آنک

موسی بطوف قله طورش نیافت بار

تقبیل آستانه چو کردی چو هفت چرخ

زی طوف او چو کعبه بزن چرخ هفت بار

وانکه ز خاک مرقد او توتیا صفت

چون آسمان بدیده بکش اندکی غبار

تا چون ستاره چشم تو روشن شود که من

همچون ستاره تجربه کردم هزار بار

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۴۰۴

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۱ - در مولود سید المرسلین خاتم پیغمبران

 

... آب خشکی است در آمیخته با آتش تر

خورد باری دو سه پیمانه و پیمود بمن

بدو صد عشوه و صد ناز دو پیمانه دگر ...

... دامن آلوده نسازیم بخون ساغر

چون محرم شد و بر بست صفر بارو رسید

یزک ماه ربیع آن مه عشرت گستر

ما بهم گفتیم اکنون که بشد ماه حرام

عشرت و عیش حلال آمد بار دیگر

خاصه اندر نهم ماه که هر عصیانرا ...

... این همان بدرو هلال است که گاهی ملکش

طوق می سازد و گه باره و گاهی افسر

من چنین دانم کین قبه عالی بنیان ...

... عوض لاله بروید ز دل آن خورشید

بدل ژاله ببارد ز کف این گوهر

طبع من روز ازل نامزد مدح تو شد ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۴۰۵

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۲ - در ستایش شاه دین امیر مومنان

 

... کهن حریف قدح نوش میفروشم دوش

لبان لعل بدین نکته داشت گوهربار

که عقد دختر رز را روا بود امروز ...

... چنان به تیغه خنجر ز ریشه بخل نفاق

فکند کش نه بر آید دگر نه برگ و نه بار

بیاض نقطه بینش سواد چهره قلب ...

... گهی چو مزدک آورده کارنامه برون

گهی چومانی بنموده بارنامه نگار

زنسرو و دو یعوق و زجبت و از طاغوت ...

... غرض وجود وی آمد بآیه قرآن

مراد ذات وی آمد ز معنی اخبار

هر آنچه زشت بعالم از او بود که بود ...

... بجای دود ز نوک قلم زبانه شرار

بدان رسیده که یکباره بر زند آتش

بجان نامه و دست و زبان نامه نگار

چو نام لطف تو بردم که جوش زد ناگه

هزار چشمه حیوانم از قلم یک بار

سخن ز رمح تو راندم که ناگهان قلمم ...

... نخست بر تن خصم تو آنکه گریه کند

بود زره که بصد چشم گردد او خونبار

بگاه پویه که یکران سمند پویانت ...

... هنوز از دم او بر ازل بود سایه

هنوز از سم او بر ابد نشسته غبار

که از ازل با بد در گذشته راه نورد ...

... بناف شیر فلک رفته بود گاو زمین

اگر چه حزم تو میبود کوه سنگین بار

هزار بار ز خورشید و روز روشن تر

به پیش اهل نظر سایه تو در شب تار ...

... همیشه تا که درخت اندرین بریزد بر

هماره تا که نهال اندر آن بر آرد بار

همیشه تا که زند برق خنده درآذر ...

... همیشه چهره این یک زتاب می گلگون

هماره دیده آن یک ز جوش دل خونبار

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۴۰۶

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۳ - در تهنیت عید غدیر خم

 

روزگاری است که از جور خزان فصل بهار

بار بر بست و بیکبار برفت از گلزار

سبزه از باغ بشد سوی عدم راه نورد ...

... کرده اوراق چنان دفتر ما باد خزان

که مگر سال دگر جمع شد دیگر بار

هفته ای بیش نپاید بچمن صحبت گل ...

... از دم سرد خزان روی چمن زرد چنانک

زعفران کرده تو گویی بگلستان انبار

زعفرانی نه کز او خنده و تفریح آید

زعفرانی که از او غصه و رنج آید بار

گر نه هر شاخ شجر دست کریمی است چرا ...

... ای بت خلق فریب ای گل صد برگ حبیب

ای زده راه شکیب از دل عاشق یکبار

ای قدت سرو چه سروی که بود نسرین بر

وی لبت لعل چه لعلی که بود شکر بار

ایدو زلف تو چه سنبل همه پرتاب و شکن ...

... بر زبان قلمم از لب لعل تو شبی

سخنی رفت مگر از سر مستی یکبار

خامه شد نیشکر و شد شکرستان نامه ...

... دفتر من شده دانی زچه بنگاله هند

که ازو قند بآفاق رود بار ببار

هر شبی شعر کنم نظم و بقناد برم ...

... آنکه با قدرت او دست قدر بیقدرت

آنکه بار تبت او قدر فلک بی مقدار

بسوی نقطه ذاتش نبرد راه عقول ...

... خطه جاه تو را هشت فلک یکدرگاه

صحن درگاه تو را هفت زمین یکدربار

ادهم عزم تو را دست فلک قاشیه کش ...

... بر سر خوان تو خورشید بود کاتب خرج

بر دربار تو جمشید بود حاجب بار

دعوت خوان ترا کلک قضا رقعه نویس ...

... جگر لاله شد از داغ جگر سوز سیاه

بس چکید از ورق غنچه و گل ریخت زبار

در دل باد در افتاد ز هیبت خفقان ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۴۰۷

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۴ - در ولادت محمود حضرت احمد مختار و خلافت مسعود حیدر کرار

 

... یکی بکوی خموشان گذار پا و به بین

نوشته بر سر الواحشان بخط غبار

که پای بر سرم آهسته تر بنه که تو نیز ...

... ز خشت فقر و فنا بست طاق این گنبد

ز خاک جور و عنا کرد فرش این دربار

مسوز دست بهر خوان چو دسته کفگیر ...

... ز موج حادثه چون بحرچین بجبهه مزن

ز برق نایره چون ابر خون ز دیده مبار

نبرده سختی نادان کجا شود دانا ...

... که پای لنگ بود وقت دیر و منزل دور

اگر سبک نکنی کی رسد بمنزل بار

مرا که سال بسی میرسد ز عمر اکنون ...

... گشاید از خم ابروی خویش چین و شکن

بشوید از سر گیسوی خویش گرد و غبار

نهاد بوته ای از چرخ کیمیاگر صنع ...

... هزار مهر که هر مهر مطلع الانوار

چه قطره بود که از ابر مرحمت بارید

که گشت جاری از آنقطره صد هزار بحار ...

... مگر نه در دل مومن فکنده حق پرتو

که گشته نام دلش عرش حضرت جبار

مگر نه قطره نیسان نهان شود بصدف ...

... دو روزگار همایون دو ساعت میمون

دو عید میمنت افزون دو ابر شادی بار

یکی ولادت محمود حضرت احمد ...

... زعکس آب خضر موج زن بسی انهار

که بار خواست مهین پیک وحی بار خدای

از آن دریکه نبد عقل را بر آن دربار

بکوفت حلقه بر آن در که پیروانش چشم ...

... چو حلقه گوش بنودش بحلقه اسرار

چه بار یافت در آمد بکف رکاب براق

گرفت و خواجه بر او شد چه خوبسیر سوار ...

... درون پرده قدم نه شها که من ایدر

چه نقش پرده نهم سر بفرش این دربار

به پشت رفرف شد خواجه از فراز براق ...

... سخن مگو که زبان گشته باز آتش خیز

سخن مگو که نهان گشته باز آتش بار

سخن مگو که نه هر چشم قابل دیدن ...

... سخن مگو که نه هر سنگ گوهر آرد رنگ

سخن مگو که نه هر شاخ میوه آرد بار

سخن گزافه ندانم همین قدر دانم ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۴۰۸

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۵ - مولود ختم ولایت زمان عجل الله فرجه

 

... که از ره آید ناگه محصل دیوان

بلب شرار و بگیسو غبار و ابرو چین

بسان مردم مصروع سنگ در دامان ...

... عجب نباشد اگر در مشمه اصداف

گهر دو باره شود باز قطره نیسان

عجب نباشد اگر در قراره ارحام

جنین دوباره شود باز نطفه انسان

چنان ز گرما خوشیده خون بهر رگ و پی ...

... نتافته تف آتش بکوره حداد

که آب گردد یکباره پتک با سندان

ز آسمان فکند آفتاب صبح و پسین ...

... علی الخصوص که آید زره بیکنا گه

مهین مبارک مه حضرت مه رمضان

که هر که باده در این مه کشد بفتوی شرع ...

... ببزمگاه تو عالم تمام یک قندیل

ببارگاه تو هرنه سپهر یک ایوان

جهان بدست تو چون صید در کف صیاد ...

... که بوی مشک مدام آیدم همی زدهان

بیان وصف تو یکبار بربنانم رفت

که تا بحشر گهر ریزدم همی زبنان ...

... بسان صبح گریبان جامه تا دامان

چه روز گردد بار دگر رفو آرم

دریده چاک گریبان بسوزن مژگان ...

... ز قوس چرخ بپشت افکنم یکی کیوان

بپای خنک تو از برق تیغ آتشبار

هزار سامری و گاو زر کنم قربان ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۴۰۹

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۶ - عید مولود امیر مومنان

 

... فلک تو گفتی در سوگ مهر روز افروز

سیاه کرد بیکبار درع و پیراهن

نشسته من بشب تیره در برنج و عذاب ...

... ز خط فرمان هرگز نمیکشم سر اگر

هزار بار به تیغم برند سر زبدن

چو چوب موسی عمران ز شکل مار دمار ...

... برند طاعت و فرمان من بجان و بتن

بشهد ناب بود نوک خار من پر بار

بصنع حضرت یزدان چنانکه خاریمن ...

... زبان ناطقه لال و بیان طبع الکن

ز سم اسب تو در دیدگاه چرخ غبار

زخم خام تو بر چهره سپهر شکن ...

... بدین ستبری و زفتی که بینی ام اندام

شوم بفکر چو باریک رشته در سوزن

قلم نیارد تاب از کمال سختی شعر ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۴۱۰

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۷ - در جشن میلاد مولای متقیان و مدب محی السنن الحاج میرزا حسن شیرازی و ختم قصیده به نام ولی عصر صاحب الزمان عجل الله فرجه

 

... که می کهنه علاج غم و درد کهن است

نخل اندیشه و غم را که بود محنت بار

به مثل شیشه می تیشه صفت ریشه کن است

زی گلو نا شده از کام بر آید ز مشام

با عرق هر چه در اندام غبار محن است

باده بی کیل و حساب آر که امروز مرا

می پرستی نه باندازه رطل است و من است

در خم چرخ شراب آر که امبار مرا

ساز مستی نه به پیمانه جام است و دن است ...

... می توحید حلال است که در مشرب عشق

می اشارت بدل و جام عبارت ز تن است

باده خوردن چه بود راه بدل پیمودن ...

... زهره خصم قبا خون عدو پیرهن است

در گهربار کفت تیغ گهر دار شها

چون نهنگی است کش اندر دل دریا وطن است ...

... وصفی از حزم تو میخواند مگر گاو زمین

گفت ماهی بهل این بار که پهلوشکن است

سرو را مدح تو بیرون ز زبان خرد است ...

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۴۱۱

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

... چندان بخور از باده گلرنگ که خود

صد بار شگفته رخ تر از گل باشی

میرزا حبیب خراسانی
 
۱۲۴۱۲

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

... نازل شد از تنزل روح الامین ما

در حیرت اوفتاد ز توحید بار سیر

زین سبز خنگ اطلس وارونه زین ما ...

... بی پر و پای نور دل راه بین ما

جز ما بزیر بار امانت نرفت کس

بیهوده نیست این همه آه و انین ما ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۱۳

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

... دارد پسر انسان بر چرخ چه ماءمنها

هرگز بنمیرد کس گر بار دوم زاید

تا بار دوم زادن داریم چه مردن ها

بر خار بیابان ها تا چند توان خفتن ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۱۴

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

... شه ار دید فر مملکت فقر و فنا را

بهل بار گل از دوش که بر دل نبود بار

اسیر زن و فرزند و عبید من و ما را ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۱۵

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

... طاعت عشق صوابست که مقبول خداست

سر بی عشق بتن بار گناهیست عجب

عجب از یوسف دل نیست که افتاد بچاه ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۱۶

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

... ای دل که سبک رو فنایی

بر دوش تو بار تن گرانست

ای رستم جان برخش تایید ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۱۷

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

... دلی که بسته موی گره گشای تو نیست

دو تاست پشت فلک از نهیب بار فراق

که زیر سلسله طره دو تای تو نیست ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۱۸

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

... دو چشم غیر و نبیند چو چشم منبت موست

ز کوی یار نبندیم بار کوی دگر

که آبروی حقیقت ز خاک این سر کوست ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۱۹

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

... کز حرکات نسیم می شنوم بوی دوست

شد ز حدیث خوشت مشکوی من مشکبار

بوده یی ای همنفس دوش بمشکوی دوست

از من و دل شد قرار تا که فکندیم بار

من بسر کوی دل دل بسر کوی دوست ...

... سرو لب جوی چشم قامت دلجوی دوست

مو بسرم خار شد سر بتنم بار شد

همسر اغیار شد تا گل خودروی دوست ...

صفای اصفهانی
 
۱۲۴۲۰

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

... کسیکه نیست گدای دری توانگر نیست

مس وجود من از این غبار شد زر ناب

که گفت خاک در دوست کیمیاگر نیست ...

... کدام مرز که درویش را مسخر نیست

سر برهنه خور زیر بار سایه ماست

من ار نویسم در وسع هفت دفتر نیست ...

صفای اصفهانی
 
 
۱
۶۱۹
۶۲۰
۶۲۱
۶۲۲
۶۲۳
۶۵۵