ای بسته رخت و عزم سفر کرده زین دیار
یک کاروان دل پی او گشته رهسپار
او همچون مهر کرده غروب و ستاره وار
ما را سپید در ره او چشم انتظار
گر نیست آفتاب فلک پوی از چه روی
بر پشت چرخ گشته سوار آفتاب وار
گر مرکبش نه چرخ بود از چه رو چو چرخ
بگرفته آب و آتش و باد اندرو قرار
این گرنه چرخ، از چه بود آفتاب وار
وان گرنه مهر، از چه بود آسمان مدار
این گرنه چرخ، چرخ صفت از چه دیر پای
وان گرنه مهر، مهر نمط از چه پایدار
این گرنه مهر، از چه چو مهر است پر ز نور
وین گرنه چرخ، از چه چو چرخ است پر زنار
گر مرکبت سفینه نبودی، بدوختیم
از چشم خویش نعل بسمش ستاره وار
در کشتی بخار میفکن به دجله رخت
زیرا که بحر را نبود دجله ره گذار
بگذار تا ز دیده به سازم سفینه ات
وز اشک چشم دجله و از دود دل بخار
نی نی ز آب دیده من دجله بهتر است
کین اشک شور باشد و آن آب خوشگوار
الا که آب چشم من از شعر شکرین
شربت کنی که نیشکر آرد بجویبار
کشتی به بحر طبع برافکن که طبع تو
بحریست خوشگوار بعکس همه بحار
نی نی به بحر طبع مشو زانکه ترسمت
کشتی ز موج بحر نیابد ره کنار
ما را چو موج دیده بدنبال کشتی است
زین بحر موج زن که بکشتی کند گذار
بسیار دیده چشم که کشتی سوار بحر
هرگز ندیده بحر بکشتی شود سوار
دی رفت زانجمن ببهار و ندیده ایم
کاز انجمن بدی برود موسم بهار
از تلخکامی ار بزنی نشتر، از عروق
جوشد بجای خون همه زهرم چو کو کنار
سر سبزیم مبین که ز زهر درون مرا
تاج زمرد است بسر کوکنار وار
چشم تو را اصابه عین الکمال اگر
زد چشم زخمی از اثر چشم روزگار
غمگین مشو که اهل نظر را بسی سخن
با چشم نرگس است که دارد کمی خمار
دانیکه چشمت از چه برخ می فشاند آب
از بس بدو نگاشتی اشعار آبدار
مدح تو شعر نیست که دارای ز شعر ننگ
وصف تو نظم نیست که داری ز نظم عار
ارباب فضل را ز سخن پروری چه فخر
اصحاب علم را بزبان آوری چه کار
لیکن بحکم تربیت ما گهی سخن
گوئی ز نظم و نثر بعنوان اختیار
کلک تو کلک نیست که آهوی مشکریز
نظم تو نظم نیست که لولوی شاهوار
بنموده نیش و نوش بهم ضم بسان نحل
آورده زهر و مهره فراهم بمثل مار
شعر تو شعر نیست که اعجاز احمدی
نظم تو نظم نیست که الهام کردگار
در دست تو قلم بمثل چوب موسوی
در کام تو زبان بصفت تیغ ذوالفقار
مداح شاه ملک وجودی و نی عجب
از دست و کلکت ار شده اعجاز آشکار
باری دوای چشم تو را از طبیب عقل
دارم عجیب داروی نغزی بیادگار
کایدون چو سر نهی بدر طور موسوی
خلوتسرای وحدت و دربار افتخار
قبر امام هفتم موسی بن جعفر آنک
موسی بطوف قله طورش نیافت بار
تقبیل آستانه چو کردی چو هفت چرخ
زی طوف او چو کعبه بزن چرخ هفت بار
وانکه ز خاک مرقد او توتیا صفت
چون آسمان بدیده بکش اندکی غبار
تا چون ستاره چشم تو روشن شود که من
همچون ستاره تجربه کردم هزار بار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار
در دست مشک دارم و در دیده لاله زار
بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ
با لاله کار دارم از آن روی لاله کار
ماندست چون دل من در زلف او سیر
[...]
یکروز مانده باز زماه بزرگوار
آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود
[...]
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل
ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذره ذره نماید همی نظر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.