گنجور

 
صفای اصفهانی

ای طایر قدوسی بر تن متن و تن‌ها

داری پس ازین زندان بر عرش نشیمن‌ها

با زاغ سیه بودی یکچند درین مجلس

با روح قدس پری زین بعد به گلشن‌ها

از خوف توان رستن در مردن حیوانی

دارد پسر انسان بر چرخ چه ماءمنها

هرگز بنمیرد کس گر بار دوم زاید

تا بار دوم زادن داریم چه مردن‌ها

بر خار بیابان‌ها تا چند توان خفتن

مرغی که چرد ریحان بر سنبل و سوسن‌ها

آن راز که گر گوید منصور به دار افتد

گفتیم و پرستاران گفتند به برزن‌ها

از شرق بطون سر زد خورشید هو الظاهر

می‌تابدت ار باشد بر بام تو روزن‌ها

در معرکه وحدت پوشیده ز خون خفتان

بی‌تیر چو آرش‌ها بی‌گرز چو قارن‌ها

بر رخش خرد زن زین زین خوان زحل بگذر

کاین گرگ دغل درد خفتان تهمتن‌ها

ای بنده اگر خواهی آن طنطنه شاهی

زی گلشن اللهی بگریز ز گلخن‌ها

خاکستر ما سازد هر قلب که باشد زر

اکسیر مهماتیم ما سوخته خرمن‌ها

ای وادی حیرانی گم‌گشته بسی دارد

در خاطر ما باشد صد موسی و ایمن‌ها

ای اختر روزافزون دل را گهر گردون

بی‌لعل لبت از خون لعلست چه دامن‌ها

حال دل عاشق را می‌پرسی و می‌درد

مژگان تو خفتان‌ها ابروی تو جوشن‌ها

زین پرده برافکندن اندازی و افروزی

در شهر چه شورش‌ها بر چرخ چه شیون‌ها

ماه آوری از طوبی ای آدم کروبی

ای خارق عادت‌ها ای مبدع دیدن‌ها

آزار صفا کردن خون در دل ما کردن

با دوست جفا کردن بهر دل دشمن‌ها