گنجور

 
۱۰۷۶۱

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

... خرابم کرد چشمت از نگاهی چشم آن دارم

که از چشم عنایت بار دیگر سازد آبادم

به گوشش کی رسد با این ضعیفی ناله ام یارب ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۶۲

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

چگونه از سر کوی کسی بار سفر بندم

که آنجا دل گشاید یار چون من کاربر بندم ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۶۳

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

... به جان بودم ز غم گر جان نمی دادم چه می کردم

غم دل سخت و بار هجر سنگین گر نمی بودی

تنی از آهن و جانی ز فولادم چه می کردم

پس از عمری مرا یک بار کردی یاد و خوشنودم

اگر یکبارگی می بردی از یادم چه می کردم

نداند نام یارم تا کسی شادم به گمنامی ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۶۴

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

... بی تاب تر آمدیم ز اول

هر بار ز کوی یار رفتیم

تا غیر رود رفیق از آن کو ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۶۵

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

... کنون کز لعل او خاصیت آب بقا دیدم

نمی دانم چه شوقست اینکه گر صد بار روی او

دمی بینم نمی دانم ندیدم باز یا دیدم ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۶۶

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

... صد جان طلبم بهر نثارت که چو آیی

پیش تو نه یکبار که صد بار بمیرم

خو کرده ام از بس به گرانباری دردت

گردم گر از این درد سبکبار بمیرم

مرگست علاج من بیچاره طبیبا ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۶۷

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

... صد دفعه فزون دیدم بیداد و ثنا گفتم

صد بار فزون گفتی دشنام و دعا کردم

آواز درا هرگز زین قافله نشنیدم ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۶۸

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

... گردیده از تیغ تو چون دل چاک چاک ای نازنین

خواهم همان بار دگر ساز هلاکم زودتر

هر لحظه صد بارم اگر سازی هلاک ای نازنین

از دست او جور و ستم آن لطف باشد این کرم ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۶۹

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

ز خوناب دل و از دیده خونابه بار من

کنار من پر از خون شد چو رفتی از کنار من ...

... سگ او تا شدم تا از سگان کوی او گشتم

فزون گردید قدر من شد افزون اعتبار من

شدم مستغنی از باغ و بهار و سرو و گل تا شد ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۷۰

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

... می به پیمانه ی اغیار مکن

کار اغیار به یکبار مساز

ترک احباب به یکبار مکن

از بتان جور و جفا با عشاق ...

... هست این کار تو انکار مکن

بارها حرف کسان کردی گوش

گوش کن حرف من این بار مکن

می کنی جور و جفا گر برفیق ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۷۱

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

... این قبا دوخته خیاط ازل بر تن تو

بوی پیراهن یوسف شنود بار دگر

گر به یعقوب رسد نکهت پیراهن تو ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۷۲

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

... نه از جان من از جان جهان به

رخی بهتر ز ماه بدر صد بار

قدی صد بار از سرو روان به

گل رویی که گویی لوحش الله ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۷۳

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

... رفیق بلبل باغ تو بود داد دلت

چگونه بار که آن مرغ خوشنوا کشتی

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۷۴

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴

 

... بلبلی ز آشیان جدا مانده

بار دیگر به آشیان آمد

طایری خورده سنگ جور خسان ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۷۵

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

هر روز به بستر جدایی من زار

بیمارترم ز روز اول صد بار

این درد نگر که هر زمان می کشدم ...

رفیق اصفهانی
 
۱۰۷۷۶

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱

 

... از راست روان تیر غمت خواست نشانی

خم گشت از این بار گران پشت کمان ها

با اینکه عیان نیست ترا تیر و کمانی ...

نورعلیشاه
 
۱۰۷۷۷

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۶

 

... دارند همه جان ها در کوی تو مأمن ها

بی بار جفا باری در کوی تو ننشستم

در راه وفا کردم هرچند نشیمن ها

گر دانه از کشتت دل چید مرنجانش

کز آه شررباری سوزد همه خرمن ها

خصم ار همه شب پوشد زانجم چو فلک جوشن ...

نورعلیشاه
 
۱۰۷۷۸

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۳۰

 

... در سفر عمری بسر کردیم ما

از دیار خویشتن بستیم بار

خویشتن را در بدر کردیم ما

بار افکندیم در هر منزلی

پس سبک زانجا گذر کردیم ما ...

نورعلیشاه
 
۱۰۷۷۹

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۵۸

 

... همچو او بیدین و غداری کجاست

در چنین بزمی که شه را بار نیست

هر گدایی را بگو باری کجاست

بر در میخانه چون نور علی ...

نورعلیشاه
 
۱۰۷۸۰

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۸۵

 

... چاک دل را باز کن دست دعا میبایدت

از شرار آه آتش بار در بزم فنا

شعله ور کن شمع تن را گر بقا میبایدت ...

نورعلیشاه
 
 
۱
۵۳۷
۵۳۸
۵۳۹
۵۴۰
۵۴۱
۶۵۵