شب تا به روز بر سر کویت فغان کنم
شاید که از فغان دل تو مهربان کنم
شد داستان غمم به جهان وز شرار عشق
از آنکه داستان به جهانم نهان کنم
یک مشت استخوانم و شادم مگر شبی
زین استخوان سگان ترا میهمان کنم
گریم به یاد سرو قد گلعذار خویش
چون در چمن نظاره ی سرو چمان کنم
سوز دلم به پیش تو روشن نمی شود
خود را اگر چه شمع سراپا زبان کنم
گفتم ز حد گذشت جفایت به خنده گفت
بگذار تا ترا به وفا امتحان کنم
از خانقاه و مدرسه دل وانمی شود
چندی رفیق جای به کوی مغان کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از تجربههای تلخ خود در روابط عاطفی و دوستانه صحبت میکند. او به وفای خود نسبت به یارانش اشاره میکند و بیان میکند که در عوض، با جفا و بیوفایی روبرو شده است. او در عجب است که چگونه دیگران، به ویژه یک کافر، به او بیاعتنایی میکنند و از درد و رنج خود میگوید. شاعر همچنین حسرت میخورد که چرا با وجود سختیها و جداییها، هنوز هم به زیبایی و جذابیت آن فرد یا عشقش وابسته است. او در نهایت نگران است که همه این بلاها و جفاها از خوبان خود را دیده، اما از وفا و محبت خبری نیست.
هوش مصنوعی: تمام شب را در کنار کوی تو ناله و فریاد میزنم شاید بتوانم با این نالهها دل مهربان تو را نرم کنم.
هوش مصنوعی: داستان غم و اندوه من در دنیا پیچیده شده و از بس که آتش عشق در دل دارم، نمیتوانم این داستان را از چشم دیگران پنهان کنم.
هوش مصنوعی: من فقط یک مشت استخوان هستم، اما با این حال شادم. تنها آرزوم این است که یک شب از این استخوانها به سگان مهمانی بدهم.
هوش مصنوعی: به یاد قد و قامت زیبای خودم، اشک میریزم، زمانی که در میان گلها به تماشای سرو در حال رقصیدن میپردازم.
هوش مصنوعی: عشق و دلتنگی من در حضور تو تأثیری ندارد؛ حتی اگر خود را به اندازهی یک شمع بسوزانم و تمام وجودم را در این راه فدا کنم.
هوش مصنوعی: گفتم که ستم و ستمگری تو از حد گذشته است. او با خنده پاسخ داد: بگذار تا تو را در وفاداری بسنجم.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که از خانقاه و مدرسه دل خوشی ندارم و قصد دارم مدتی را در کنار دوستان و اهل می گساری سپری کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کو قاصدی که راز تو با او بیان کنم
جان را مگر به سوی جنابت روان کنم
گه نالهای چو مرغ فرستم به پیش تو
گه اسب را دو اسبه به پیشت روان کنم
کی من به صبح وصل تو یابم مجال قُرب
[...]
جانا ز درد عشق تو چون من فغان کنم
از چشمه های چشم جهان خون روان کنم
عهدیست در ازل بتو ما را که تا ابد
برهر چه رای عشق بود من همان کنم
ناصح چه منعم از می و معشوق میکنی
[...]
در مطلعی که وصف دهانش بیان کنم
غیر از میان چه قافیه آندهان کنم
چون خودفروش سود زسوا ندیده ایم
گر خاک را بزر بفروشم زیان کنم
خاموشی است ذکر خفی نزد سالکان
[...]
صد خنده واکشم ز تو تا ترک جان کنم
در خون صد بهار روم تا خزان کنم
تیغش ز سخت جانی من کند اگر شود
لوح مزار خویش ز سنگ فسان کنم
ای صاحبی که از اثر رنگ و بوی تو
خون کرشمه، در جگر گلستان کنم
گنجینهٔ ضمیر گشایم به مدح تو
دست و دل نیاز، جواهر فشان کنم
صد گلستان بوسهٔ شرم از لب نیاز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.