گنجور

 
رفیق اصفهانی

شب تا به روز بر سر کویت فغان کنم

شاید که از فغان دل تو مهربان کنم

شد داستان غمم به جهان وز شرار عشق

از آنکه داستان به جهانم نهان کنم

یک مشت استخوانم و شادم مگر شبی

زین استخوان سگان ترا میهمان کنم

گریم به یاد سرو قد گلعذار خویش

چون در چمن نظاره ی سرو چمان کنم

سوز دلم به پیش تو روشن نمی شود

خود را اگر چه شمع سراپا زبان کنم

گفتم ز حد گذشت جفایت به خنده گفت

بگذار تا ترا به وفا امتحان کنم

از خانقاه و مدرسه دل وانمی شود

چندی رفیق جای به کوی مغان کنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

کو قاصدی که راز تو با او بیان کنم

جان را مگر به سوی جنابت روان کنم

گه ناله‌ای چو مرغ فرستم به پیش تو

گه اسب را دو اسبه به پیشت روان کنم

کی من به صبح وصل تو یابم مجال قُرب

[...]

اسیری لاهیجی

جانا ز درد عشق تو چون من فغان کنم

از چشمه های چشم جهان خون روان کنم

عهدیست در ازل بتو ما را که تا ابد

برهر چه رای عشق بود من همان کنم

ناصح چه منعم از می و معشوق میکنی

[...]

کلیم

در مطلعی که وصف دهانش بیان کنم

غیر از میان چه قافیه آندهان کنم

چون خودفروش سود زسوا ندیده ایم

گر خاک را بزر بفروشم زیان کنم

خاموشی است ذکر خفی نزد سالکان

[...]

صائب تبریزی

صد خنده واکشم ز تو تا ترک جان کنم

در خون صد بهار روم تا خزان کنم

تیغش ز سخت جانی من کند اگر شود

لوح مزار خویش ز سنگ فسان کنم

حزین لاهیجی

ای صاحبی که از اثر رنگ و بوی تو

خون کرشمه، در جگر گلستان کنم

گنجینهٔ ضمیر گشایم به مدح تو

دست و دل نیاز، جواهر فشان کنم

صد گلستان بوسهٔ شرم از لب نیاز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه