گنجور

 
نورعلیشاه

ای نام خوشت جوهر شمشیر زبان‌ها

پیوسته ازاین سلسله زنجیر بیان‌ها

روز ازل از بهر نثار قدم تو

محزون شده در مخزن دل نقد روان‌ها

آن دم که نبود از غم و شادی اثری بود

جام غم تو ساغر مشروبی جان‌ها

از راست روان تیر غمت خواست نشانی

خم گشت از این بار گران پشت کمان‌ها

با اینکه عیان نیست ترا تیر و کمانی

پیکان غمت کرده بهر سینه نشان‌ها

گشتم چو الف وار ز اغیار جریده

دیدم الف قد تو بر لوح جنان‌ها

چندان که گشودم نظر ای دوست ندیدم

جز نور علی مظهر حسنت به عیان‌ها