گنجور

 
رفیق اصفهانی

مژده ایدل که وقت آن آمد

که ز غم بر کران توان آمد

دشت غم را کنار شد پیدا

بحر اندوه را کران آمد

وقت تشنیع دشمنان طی شد

گاه تحسین دوستان آمد

بلبلی ز آشیان جدا مانده

بار دیگر به آشیان آمد

طایری خورده سنگ جور خسان

پرکشان رفت و پرفشان آمد

صاحبا چاکر قدیم رفیق

که ز جور فلک به جان آمد