رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
... آرزوی رویش از دل کم نمی گردد مرا
گر دمی صد بار می بینم همانم آرزوست
چون ننالم زین تغابن من که با این نیم جان ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
... زهی طمع که گدا را هوس به بیداریست
ز دوش بار علایق بنه که سالک را
بهین تهیه سیر و سفر سبکباریست
رفیق شکوه ز بیماریم پر است اما ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
... گرد سر خیالت گردم که در دل من
صد بار بیش آید آن دم که کمتر آید
گفتم به بر کی آیی ای رشک سرو و مه گفت ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
... در سجده گر به پیش بتی جز تو خم شوم
در زیر بار هجر تو قدم خمیده باد
گر دامنت ز کف بگذارم به زندگی ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
... بر هر سر راهی که مرا دید از آن پس
بار دگر آن شوخ از آن راه نیامد
گاهی بر من آمدی آن ماه ولی غیر ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
... دل امیدوار من نگرید
کار من بار غم کشیدن اوست
به من و کار و بار من نگرید
نیست بی او قرار در دل من ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
... نکشد همچو تو دلخواه مگر ماه کشد
تن من کاهی و بار غم تو کوهی چون
بار چون کوه کسی با تن چون کاه کشد
تا به کی ای مه بی مهر ز هجرت شب و روز ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
... خوشا گردی که از دنبال گرد آن شهسوار آید
بهار مردم آن باشد که سرو و گل به بار آید
بهار عاشقان کان سرو قد گلعذار آید ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
... که در داد و ستد زین نقدتر سودا نمی باشد
گرم صد بار سوزی باز بر گرد سرت گردم
که از پر سوختن پروانه را پروا نمی باشد ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
... چو کاغذ شد سفید از انتظارش در وطن چشمم
فرامش کار من ننوشت یک بار از سفر کاغذ
به کاغذ پاره ای نام مرا یک بار ننویسد
در آن کشور نمی باشد همانا اینقدر کاغذ ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
... شربت وصل دریغ از من بیمار مدار
از پرستاری ما پای به یک بار مکش
از نگهداری من دست به یک بار مدار
من خود آزار تو را راحت خود می دانم ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
خواهم شکست زاهد چون در بهار دیگر
انگار توبه کردم از باده بار دیگر
کشتی ز انتظارم بر خاک من گذر کن ...
... از حرف سخت ناصح خارم به دل شکستی
بیرون میار آن را باری به خار دیگر
بودش غباری از من بر من فشاند دامن
بر باد رفت خاکم آن هم غبار دیگر
گفتی که الفت او با غیر کی سر آید ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
... هر دم من و رهگذار دیگر
صد بارم اگر چو سگ برانی
آیم به در تو بار دیگر
ور از بر من کناره گیری ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
... به ستمکاری تو نیست ستمکار دگر
گر بکوی توام ای بار گذر افتد باز
تا بود عمر از آن کو نروم بار دگر
ناصح از عشق مکن منع من زار که هست ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
از جان بهر صد بار اگر گویند جانی ای پسر
جان را اگر جان دگر باشد تو آنی ای پسر ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
اگر روزی دهم صد بار جان نادیده دیدارش
بسی زان به که روزی بنگرم در بزم اغیارش ...
... چه شوقیست اینکه آیم چون برون از بزم او دردم
روم در کوی آن مه تا مگر بینم دگر بارش
بود تا گردد از حال دل من اندکی آگه ...
... دهم گر جان به تلخی دور نبود ز آنکه نشنیدم
بعمر خود بجز تلخ از لب لعل شکربارش
رفیق امروز باشد بلبل و گلزار او کویت ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵
ترا یک بار اگر گیرم در آغوش
کنم یکبارگی خود را فراموش
چو گل پیراهنم چاکست چون نیست ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
... بی عطا گشتم گدای او غلط کردم غلط
رفتمش صد بار بر دنبال رو واپس نکرد
باز رفتم در قفای او غلط کردم غلط ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
... رحمی خدای را به من و دل که مانده او
دل زیر بار عشق تو من زیر بار دل
گفتی که دل مده ز کف ای پند گو چه سود ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
چه حسن است اینکه گر صد بار رویت هر زمان بینم
شود هر بار افزون عشقم و خواهم همان بینم
به جان و دل شود افزون مرا مهر تو گر صد ره ...