گنجور

 
۹۸۶۱

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

... شاید که در لباس رسد از لبش بکام

پنهان شده است معنی از آن در عبارتش

گردیده خاطرم چو قدمگاه یاد او

غمها از آن کنند تلاش زیارتش

دل خانه شکسته ز بار وجود تست

باشد خراب ساختن خود عمارتش ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۶۲

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

... عمر دراز رفت و نشد فکر توشه یی

از دست شد طناب و نبستیم بار حیف

با این سیاه رویی و آلوده دامنی ...

... شد عمر و آه حسرتی از دل نشد بلند

نخلی نکاشتیم درین جویبار حیف

آن مستی جوانی و این ضعف پیری است ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۶۳

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

... زین پیش جنس مرگ چنین رایگان نبود

برداشت دوریت ز میان اعتبار مرگ

آسوده ز اضطراب معیشت نمی شود ...

... واعظ مرا نه پشت خم از ضعف پیری است

قد کرده ام دوتا که روم زیر بار مرگ

واعظ قزوینی
 
۹۸۶۴

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

ای از عرق جبین تو صبح بهار دل

یاد قدت نهال لب جویبار دل

هر دل که بیشمار نباشد در آن غمت ...

... هرگه که یاد بسمل تیغ تو کرده ام

از خود فشانده ام بتپیدن غبار دل

واعظ چنین ضعیف و غمت این قدر گران

چون قامتش خمیده نگردد ز بار دل

واعظ قزوینی
 
۹۸۶۵

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

 

... در میان این قدر مردم چه تنها مانده ایم

جان فگند از دوش خود بار گران جسم و ما

همچنان واعظ بزیر بار دنیا مانده ایم

واعظ قزوینی
 
۹۸۶۶

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶

 

... ندهد حاجتشان راه بتصدیع کسی

بار صندل نکشد دردسر درویشان

طایر گلشن قدسند ز فارغبالی ...

... شعله آه بود شاخ زر درویشان

نشود همتشان بارکش منت خلق

بر ندارد ز هما سایه سر درویشان ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۶۷

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۷

 

... گل ببد خواه خود از روی جفا نتوان زدن

هر که با دست تهی بار کسان بر دل نهاد

همچو کشتی میتواند پای بر توفان زدن ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۶۸

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

... از برای زندگی غمگین چرا باید شدن

بار سنگین است باید جمله تن شد ترک سر

راه پر سنگ است یکسر پشت پا باید شدن ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۶۹

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴

 

... خط بر کتاب هستی خود یک قلم مزن

ای تاجر قلمرو هستی نبسته بار

از چشم خفته خیمه براه عدم مزن ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۷۰

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱

 

چشم بگشا غنچه آسا در بهار صبحگاه

قد علم کن سبزه سان در جویبار صبحگاه

نیست جای خواب دیگر چشم من چون وا شود ...

... چند واعظ مرده خواب گران غفلتی

زنده شو هان در هوای فیض بار صبحگاه

واعظ قزوینی
 
۹۸۷۱

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۰

 

دگر مخواب چو دندان فتادت ای سفری

ببند بار که سر زد ستاره سحری

دگر شکار غزال هوس نه دسترس است ...

... بجستن کمر زر کمر چه می بندی

کنون که کرده ترا بار زندگی کمری

مدار امید ز فرزند کز برای کسی ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۷۲

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

... آب عرق برو زن از چشمه سار پیری

از بس ز بار دوری چون ماه نو خمیدیم

باشد جوانی ما هم در شمار پیری ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۷۳

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۸

 

... آخر بخاکم افتاد از فیض ناتوانی

از بار دوری آن مهر سپهر خوبی

چون ماه نو خمیدم در اول جوانی ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۷۴

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

... تو گنجی گنج تا کی در ته دیوار تن مانی

ز بار هستی خود چند نتوانی که برخیزی

چو دامن تا بکی در زیر پا خویشتن مانی ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۷۵

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۳

 

... که این گهر نتوان یافت بی چراغ جوانی

ببند بار کنون چون ترا چو واعظ بی بر

شکوفه کرد ز موی سفید باغ جوانی

واعظ قزوینی
 
۹۸۷۶

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۳

 

... ز دلها میتوانی ره ببزم قرب حق بردن

که هر طاق دلی آن بار گه را هست درگاهی

بساط بزم قرب حق پر است از شیشه دلها ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۷۷

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۴

 

... چون هیچ نماند از من ای ضعف چه میخواهی

بار عملی بر بند تا هست روان در تن

کز کف رود این ساحل کشتی چو شود راهی ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۷۸

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۶

 

... گذشتم توبه کردم بر ندارم دست از آن دیگر

بدستم گر فتد بار دگر دامان تنهایی

چنان کرده است سست اوضاع دنیا دست دلها را ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۷۹

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در بی قدری جهان و ستایش شاه مردان، دستگیر روز جزا، حضرت امیرالمؤمنین علی مرتضی «ع »

 

... هر نسیمی سطری از حال دل چندین اسیر

هر غباری خط تاریخ هزاران بیوفا

بوی خون می آید از رنگینی گلزار او ...

... کآید از پیشی گرفتن سنگ بر پای عصا

نیست با سیم و زر بی اعتبار این جهان

خوبیی جز اینکه با آن میتوان کردن سخا ...

... رنج یار ناتوان باید توانا را کشید

دست بهر چشم نابینا کشد بار عصا

آنکه بهر دیگران بر خود نپیچد روز و شب ...

... همتش دریای بی پایان و دستش ابر جود

هر سه انگشتش رگ ابری ز باران عطا

خطبه را از وی مسلم سربلندی در جهان ...

واعظ قزوینی
 
۹۸۸۰

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - تجدید مطلع

 

... گر نمیشد قامت چون رشته ام از غم دوتا

از غبار دیده خود مانده ام در زیر بار

گر شود گوشم گران هرگز نمیخیزم ز جا ...

...

قامتم را کرده بار چین پیشانی دوتا

خامه ام پیچیده طوماری است از مضمون غم ...

واعظ قزوینی
 
 
۱
۴۹۲
۴۹۳
۴۹۴
۴۹۵
۴۹۶
۶۵۵