ای از عرق جبین تو صبح بهار دل
یاد قدت نهال لب جویبار دل
هر دل که بیشمار نباشد در آن غمت
در پیش عاشقان نبود در شمار دل
فارغ شدم بفکر تو از فکر روزگار
غیر از غم تو نیست کسی غمگسار دل
چشمم ز رشک، تشنه به خون دلم شده است
تا دیده است یاد ترا در کنار دل
هرگه که یاد بسمل تیغ تو کرده ام
از خود فشانده ام بتپیدن غبار دل
واعظ چنین ضعیف و، غمت این قدر گران
چون قامتش خمیده نگردد ز بار دل؟!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با استفاده از تصاویر طبیعت و عشق به معشوق، احساسی عمیق از محبت و اندوه را به تصویر میکشد. او به زیبایی معشوقش و تأثیر آن بر دلش اشاره میکند و میگوید که عشق او سبب میشود فراموشی از مشکلات دنیا را تجربه کند. همچنین، شاعر از عذاب و دردی که ناشی از یاد معشوق است سخن میگوید و نشان میدهد که یاد او چگونه دلش را میآزارد و به روزگارش رنگی دیگر میبخشد. در نهایت، او به ضعف واعظ اشاره میکند و میگوید که غم عشقش چقدر سنگین و پر بار است.
هوش مصنوعی: ای آن که با عرق جبینت، صبح بهاری را به یاد میآوری، برای دل من همچون نهالی در کنار جویبار استی.
هوش مصنوعی: هر دلی که دارای احساسات عمیق نباشد، غم عشق در آن جایی ندارد و عاشقان بالغ و با احساس، تعدادشان بسیار زیاد نیست.
هوش مصنوعی: از فکر روزگار و مشکلاتش فارغ شدم و تمام دلمشغولیام به تو ختم میشود، زیرا جز خود تو کسی نیست که به دل من تسلی دهد.
هوش مصنوعی: چشمم از حسادت به مقدار زیادی آزار دیده و به شدت دلم برای تو تنگ شده است، چون به یاد تو در کنار دلم میافتم.
هوش مصنوعی: هر بار که به یاد شمشیر تو افتادهام، از خود بیخود شدهام و غبار دل من در حال تپش و لرزش است.
هوش مصنوعی: واعظ چطور میتواند این همه غم را تحمل کند در حالی که خودش اینقدر ضعیف و نالان است؟! به نظر میرسد بار دلش آنقدر سنگین است که نتوانسته راست بایستد و همیشه در حال خم شدن است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از من بآزمون چو طلب کرد یار دل
از جان شدم بخدمت و بردم نثار دل
دیدم بزیر حلقه زلفین آن نگار
در بند عاشقی چو دلم صد هزار دل
فرمانگذار دلبر و طاعت نمای من
[...]
خرم به روی عشق شود روزگار دل
سودای عشق یار همه روز کار دل
جز روی نیکوان نبود اختیار چشم
جز عشق دلبران نبود اختیار دل
دل را به داغ عشق ملامت مکن که هست
[...]
ما میرویم داده تو را یادگار دل
نازک بود حکایت دل زینهار دل
خوش دار هفتهای دل ما را که سالها
پرورده است مهر تو را در کنار دل
ترسم که در حساب نیارد دل مرا
[...]
ای دیده را به دیدنِ رویت قرارِ دل
گه در میانِ جانی و گه در کنارِ دل
دل را چه حّدِ آن که به جانی سخن کند
در جست وجویِ وصلِ تو شد جان نثارِ دل
بی رونق از دل است همه کار و بارِ من
[...]
رفتی و در غم تو بماندم فگار دل
بازآی تا کنیم به پایت نثار دل
آخر نگاه دار دل خستگان هجر
شاید که آید آخر کارت به کار دل
چون جان به لب رسید ز دست جفای چرخ
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.