گنجور

 
واعظ قزوینی

تو جانی، جان! چرا چندین گرفتار بدن مانی؟!

تو گنجی، گنج! تا کی در ته دیوار تن مانی؟!

ز بار هستی خود، چند نتوانی که برخیزی؟!

چو دامن تا بکی در زیر پا خویشتن مانی؟!

حیات جاودان خواهی، ز صورت پی بمعنی بر

که باقی در جهان از فیض معنی چون سخن مانی

از آن چون بلبل شوریده در کویت نمینالم

که از غیرت نمی‌خواهم به گل‌های چمن مانی

چرا دلگیر داری ز انتظارت شام غربت را

چو واعظ تا بکی محبوس زندان وطن مانی؟!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode