هر نقش درم بندی است، در دیده آگاهی
دائم ز فلوس خویش در دام بود ماهی!
در خواب نبیند شه، آسایش درویشی
درویش ندارد ره بر تخت شهنشاهی
با سر بسر آن کو، ره در دل شب میپو
گم کرده خود میجو، با شمع رخ کاهی
بگداخت غمش از تن، تا جامه و پیراهن
چون هیچ نماند از من، ای ضعف چه میخواهی؟!
بار عملی بر بند، تا هست روان در تن
کز کف رود این ساحل، کشتی چو شود راهی
اعضا و قوی، کردند ترکم بگه پیری
از خلق چنان دیگر خواهم ز که همراهی؟!
واعظ، غم روزی چند؟ یک شب غم خود هم خور
این زنگ ز دل خیزد، با آه سحرگاهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا تو بگو رمزی از آتش همراهی
من دم نزنم زیرا دم مینزند ماهی
بر خیمه این گردون تو دوش قنق بودی
مه سجده همیکردت ای ایبک خرگاهی
خورشید ز تو گشته صاحب کله گردون
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.