گنجور

 
واعظ قزوینی

خردمندی فزاید آدمی را بسکه تنهایی

بدام عقل میترسم فتد مجنون ز یکتایی

ز وسعت خوشتر آید تنگی احوال عارف را

فلاطونی بآن شان را، بخم کرده است دانایی

ز زینت های دنیا، عیب دنیا به شود ظاهر

که باشد شاهدی بر زشتی شاهد خود آرایی

برون کن خواهش زر، تا گشاید عقده ات از دل

که این دنبل نگردد به، بود تا چرک دنیایی

لباس پربهای ژنده پوشی کهنه شد دیگر

نباشد عیب پوشی اهل دنیا را چو دارایی

ز هر خشک و تری، افتاده را یاری طمع باشد

که دارند از عصای خویش کوران چشم بینایی

بده تا میتوانی داد، داد دادن ای منعم

که دست اغنیا را هست دادن شکر گیرایی

گذشتم، توبه کردم، بر ندارم دست از آن دیگر

بدستم گر فتد بار دگر دامان تنهایی

چنان کرده است سست اوضاع دنیا دست دلها را

که نتوان داشت امروز از نمک هم چشم گیرایی

بامید زبان مگذار، شکر دوست را واعظ

زبان را گر ز دست آید، بگوید شکر گویایی

 
 
 
فرخی سیستانی

بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی

به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی

قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی

چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی

نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی

فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی

نشیب و توده و بالا همه خاموش و بی‌جنبش

چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی

زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده

[...]

سنایی

ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی

تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی

ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی

ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی

پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی

[...]

انوری

خرد را دوش می‌گفتم که ای اکسیر دانایی

همت بی‌مغز هشیاری همت بی‌دیده بینایی

چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد

که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی

کسی کاندر جهان بی‌هیچ استکمال از غیری

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی

زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی

امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم

خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی

اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه