فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶
... اگر رشک زلیخایی برد ترسم که نگذارد
که بوی پیرهن در مصر بار کاروان بندد
ز بس موج سرشکم گوهر ارزان کرده می ترسم ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
... دل سنگ از سرشک گریه ام سوراخ سوراخست
اسیر چشم او الماس در بار جگر دارد
سرم را کرده از آشفتگی بیگانة بالین ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
... صبح از دهن بر آرد و شامش فرو برد
دوشم که زیر بار جهان بود سال ها
آن قوتش نماند که بار سبو برد
از جویبار جدول زخمم گل بهشت
پیوسته آب در چمن رنگ و بو برد ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸
... یارب آسان کن به گوشش ناله های تیشه را
آنکه کوه بیستون را بر دل من بار کرد
دشمنی های کم فیاض سد ره نبود ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸
گفتمش صد بار و ترک صحبت دشمن نکرد
طفل بازیگوش من گوشی گوشی به حرف من نکرد ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
عجب ار درین بهاران گل و لاله بار گیرد
که ز گرد خاطر من نفس بهار گیرد ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
قدم از بار محنت برنخیزد
محبت هم ازین کمتر نخیزد ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸
... کبکان ز نازکی سبق جلوة ترا
صد بار خوانده اند و فراموش کرده اند
اطفال گل چو گوهر شبنم ز نازکی ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲
... گلرخان بهر زکات گل فشانی های عشق
تا به لب آورده صد بار آب حیوان ریختند
تشنگان لعل او با آنکه ساقی خضر بود ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳
یک بار نکردیم در آن دل اثری چند
شرمندة آزردن آه سحری چند ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶
... زهد خشک است متاع سرة خلوتیان
بار این قافله آن به که به دریا گیرند
بیخودان می عشق تو فشانند به خاک ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷
... به گوش عیش زن از داستان عمر حرفی چند
که این افسانه را بار دگر از سر نمی گیرند
نگه دار آبروی خویش و از هر فتنه ایمن شو ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴
... سیل سرشک کوهکن خواهم که هموارش کند
فرهاد مسکین را به جان باری است کوه بیکران
هم تیشه زین بار گران شاید سبکبارش کند
ای سینه تا کی روز و شب سوزی نفس در تاب و تب ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲
... ز بوی نو بهارم مرغ دل در اضطراب آمد
جنونم بگسلد زنجیرها چون گل به بار آید
ز هجر می خزان چهرة ما رنگ بر رنگ است ...
... ز خواری می توان عزت طلب شد غم مخور فیاض
که این بی اعتباری ها به کار اعتبار آید
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱
... نسیمت گر به گلشن وا کند دکان عطاری
ز خجلت غنچه رخت خویشتن از بار نگشاید
پریشان خودم دارد سر زلفی که از غیرت ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳
... بر غلط بخشیت ای چرخ همین نکته بس است
که عطاهای تو یک بار به قابل نرسید
این کهن جامة دنیا که طرازش ز فناست ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵
... بود ما را هم زهر شب بیقراری بیش تر
از غضب هر چند نازش بار بر دل می نهاد
کردم از بی طاقتی ها بردباری بیش تر
زارتر می کشت ما را ناز بی پروای او
پیش او چندان که می کردیم زاری بیش تر
طعنه بر بیتابیم کم زن که کار و بار عشق
اختیاری هست اما اضطراری بیش تر
از زمین برداشت ما را عشق و بر گردون فکند
اعتبارم بیش شد بی اعتباری بیش تر
از برای امتحان فیاض ما را داده اند ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶
... صبح عدم که طبل رحیل فنا زنند
کس از برهنگان نبود بار بسته تر
بر دامن تو روز جزا رنگ خون ما ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷
... زین پیش بزم هستی ازین آرمیده تر
فیاض ضعف پیری و بار گران عشق
پشت خمیده پشت کمانی خمیده تر
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴
... ما ز تاب افتاده ایم از آب و تاب ما مگو
ما ز کار افتاده ایم از کار و بار ما مپرس
در تنزل زیر بار سایة خود مانده ایم
اعتبار ما ببین و ز اعتبار ما مپرس
سایه پروردان زلف شاهد بخت خودیم ...
... عمرها فیاض گرد کوی جانان بوده ایم
خاک ما را سرمه ساز و از غبار ما مپرس