گنجور

 
فیاض لاهیجی

نقشبندانی که طرح روی جانان ریختند

طرح دل‌ها را چو زلف او پریشان ریختند

شهسوار عشق در معموره منزل کی کند!

طرح این ویرانه را دانسته ویران ریختند

گلرخان بهر زکات گل‌فشانی‌های عشق

تا به لب آورده صد بار آب حیوان ریختند

تشنگان لعل او با آنکه ساقی خضر بود

بود خالی عرصه و چابک‌سواران ریختند

ملک صبرم پایمال ترکتاز غمزه شد

در حقیقت گویی این بگداختند، آن ریختند

بی‌خرابی نقش آبادی مزن کاشفتگان

گرد کفر انگیختند و رنگ ایمان ریختند

زلف سنبل، چهره گل، ساعد سمن، شمشاد قد

وه که طرح این گلستان خوش بسامان ریختند

تا کمر نظاره را در بحر سیمابست جای

بیقراری بس که بر خاک درش جان ریختند

در دیار عشق آسایش نه دین دارد نه کفر

خاک این غم بر سر گبر و مسلمان ریختند

از شراب خوشدلی در ساغر فیّاض ما

جرعه‌واری ریختند اما پشیمان ریختند

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

یا رب، آن بالا مگر از آب حیوان ریختند

یا بسی جان کسان بگداختند، آن ریختند

شیره جانهای شیرین برکشیدند از نخست

وین تن نازک ازان شیرینی جان ریختند

هر کجا خوی ریخت از رویت، ملاحت مایه بست

[...]

فصیحی هروی

صبح خیزان باز می در ساغر جان ریختند

کفر را می‌ساخته در جام ایمان ریختند

چون صبا بستند احرام سر زلف صنم

صد پریشانی بر آن زلف پریشان ریختند

بود‌شان در دل ذخیره صد گریبان چاک غم

[...]

بیدل دهلوی

مدعا دل بود اگر نیرنگ امکان ریختند

بهر این ‌یک ‌قطره خون‌، ‌صد رنگ ‌توفان ریختند

زین گلستان نی خزان در جلوه آمد، نی بهار

رنگ وهمی از نوای عندلیبان ریختند

خار‌ بستی کرد پیدا کوچه‌باغ انتظار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
طغرل احراری

شبنم عرض ادب از چشم حیران ریختند

دانه امید را چون مهر یکسان ریختند

هرکه شد همچون صدف در سعی سامان عمل

عاقبت اندر دهانش آب نیسان ریختند

از وجود خویش دارم گرمی مهر عدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه