گنجور

 
۹۶۲۱

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

... درین میانه من ار بد کنم ترا چه گناه

به ذره ذره عالم چو بنگری نگری

ز شر و خیر در آنها نهاده اند دو راه ...

... رهی رود به کلیسا رهی به بیت الله

چو ناخدای که چون در سفینه بنشینی

بهر طرف که بخواهی ترا برد زان راه ...

... به دوش منتت اندر ازای یک پر کاه

ترا ز رحمت حق کار بسته بگشاید

بیا بنه سر بیچارگی برین درگاه

صفایی جندقی
 
۹۶۲۲

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

... دام زلف و دانه خال ار بدیدی شیخ شهرت

سبحه بگسستی ز گردن بر میان زنار بستی

هندوی خال ترا داریم حیرت کز چه یا رب ...

... کج مرو با عقل آگه رو متاب از رای ناصح

گر صفایی راستی روزی ز بند عشق رستی

صفایی جندقی
 
۹۶۲۳

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

... باشد خبر که دست در آذر نداشتی

دل ها به زلف بستی و یک مو در این عمل

خوف از صراط و شورش محشر نداشتی ...

... با خاک راه خویش برابر داشتی

بنگر به تاب زلف پریشان بی قرار

احوال دل که گفتم و باور نداشتی ...

صفایی جندقی
 
۹۶۲۴

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

... کآن را بود قیام قیامت علامتی

بی بند برده ای دل و بی تیغ کرده خون

بی دعوی امامت از اهل کرامتی ...

... تا بر سر است سایه ی شمشاد قامتی

گفتند نرخ بوسه به جان بسته است یار

زین وعده باز ترسمش آید ندامتی ...

... ما را نداد بر سر کویت اقامتی

بستی ره ی رقیب صفایی ز کوی تو

بودی گرش به نزد تو چون وی مقامتی

صفایی جندقی
 
۹۶۲۵

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵

 

... هرگز نشماری غم عشاق به یک مو

تا بسته ی آن طره طرار نگردی

کارت به طبیبان جفا پیشه نیفتاد ...

... تا خاک صفت در ره او خوار نگردی

بر حیرت من بین و از آن روی نظر بند

تا فتنه آن جادوی سحار نگردی ...

صفایی جندقی
 
۹۶۲۶

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

ای زلف یار بس که پر از چین و چنبری

دلبند و دل پذیر و دل آویز دلبری

مویی ولی چه موی که بهر شکست ما ...

... کآشفته روزگار و پراکنده خاطری

یا پای بست آن لب و دندان نوشخند

یا پاسبان مخزن یاقوت و گوهری ...

... کز هر چه خوانمت به ستایش فزون تری

از هر شکنج و چین و خم و پیچ و تاب و بند

صد نافه مشک نابی و صد توده عنبری ...

صفایی جندقی
 
۹۶۲۷

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

... به چشم خلق چه حاصل ز پرده داری ما

چنین که چهر تو دارد بنای پرده دری

نهان ز دیده و دل ها ز شوق کردی چاک ...

... ترا به جور و جفا پایدار کرد و جری

رقیب حمل ریا بست صدق یاران را

چو ننگریست به ما از طریق حق نگری ...

صفایی جندقی
 
۹۶۲۸

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

... بخت نیکم کند ار راهبری

دیده تا دل به لبت بست مرا

بهره ای نیست به جز خون جگری ...

... دل صفایی ز کفش نتوان برد

برو از کف بنه این حیله وری

صفایی جندقی
 
۹۶۲۹

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

... چون دو زلف پرشکستت بودمی

قایم و ساجد به خدمت بنده وار

گه بلند وگاه پستت بودمی ...

... قرن ها با هر چه هستت بودمی

جان به مهرت می نبستم گر ز کین

چون دل پیمان گستت بودمی

کردمی از دست غم ز اینجا سفر

گرنه زینسان پای بستت بودمی

پر گشودی مرغ اقبالم اگر ...

صفایی جندقی
 
۹۶۳۰

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

... مرا بسی عجب آید از این گران جانی

ببند طره ی دلم باز جو ترا چه گناه

که پرسشی بکنی ز آن غریب زندانی ...

... به حرمت قد و تعظیم قامتت ننشست

که ایستاده به یک پای سرو بستانی

اگر نه شرم غزال تو بند خاطر اوست

نیاید از چه به شهر آهوی بیابانی ...

صفایی جندقی
 
۹۶۳۱

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

... دل از قیدم رهان کاین رشته برپای

ندارد فرق بندی یا گشایی

قوی تر بر وفایت عهد بستم

ز خوبان هر چه دیدم بی وفایی ...

صفایی جندقی
 
۹۶۳۲

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴

 

بست آشمان کمر چو به آزار اهل بیت

بگشود در زمین بلا بار اهل بیت ...

... اندوه و رنج و حسرت و غم یار اهل بیت

زنجیر و غل و بند نگهدار پور و دخت

شمشیر و تازیانه پرستار اهل بیت ...

صفایی جندقی
 
۹۶۳۳

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۱۰

 

... سرگشته خواهران ترا خسته دل فسوس

بستن به پیش چشم برادر کجا رواست

فرزند اگر فرنگی و مادر اگر مجوس ...

... یک حلقه خواهران و زنان را اسیر و عور

بازو به بند و نای به چنبر کجا رواست

زن های بی برادر و اطفال بی پدر ...

صفایی جندقی
 
۹۶۳۴

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۳

 

... مژگان به چشم خنجرم آید به خون و خاک

آغشته ات چگونه بدین حال بنگرم

نز خصم رخصتم که به بر گیرمت چو خاک ...

... نز چرخ مهلتی که زمانی به اشک خویش

این گرد و خاک و خون ز جبین تو بسترم

نز دور دولتم که علی رغم بدسگال ...

صفایی جندقی
 
۹۶۳۵

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۴

 

... سهل است سلب جامه و تاراج زیورم

بنشین و دیده باز کن آنگه ببین که چون

فرسوده جفای سپاهی ستمگرم

رخصت ز خصم و مهلتم از روزگار کو

کاین خاک و خون ز روی تو با اشک بسترم

دانی به کودکان یتیمت چرا نسوخت ...

صفایی جندقی
 
۹۶۳۶

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۵

 

... سر بر سنان تنت به زمین بعد از این حرام

جز خار و خاره بالش و جز خاک بسترم

زین روضه ام ز بال گشایی چو گل شکفت ...

... داغ تو زد به گلشنم آتش چنانکه سوخت

از شاخ و بال بن همه هم خشک و هم ترم

انگیخت صرصری به بهارم غمت که ریخت ...

صفایی جندقی
 
۹۶۳۷

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۹

 

... کس چون شما یتیم نوازی نمی نمود

بنشین و پاره ای بنشان باز در برم

با دست مرحمت چو یتامای دیگران

گرد یتیمی از لب و دستار بسترم

گر باورت نه از لب خشکم تفوف دل ...

... گیرم که خصم پیش تو نگذاردم به عنف

آن چشم کو که سوی سوای تو بنگرم

گر برکنم دل از تو و برادرم از تو مهر ...

... بر خاک بارگاه تو عمری به سر برم

یارب ببند دست تعدی چرخ باز

بردارد ار ز تربت این آستان سرم ...

صفایی جندقی
 
۹۶۳۸

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۴

 

... ز آن آتشی که سوخت به خرگاه و چادرم

داغ بنات زار درون ریش دل پریش

نهب بساط و پرده و بالین و بسترم

نالان به پشت ناقه یتیمان بینوا ...

صفایی جندقی
 
۹۶۳۹

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۶

 

... از دیده ها سرشک به جای قطار بین

این بسته را پیاده نگر بر رکاب عیش

و آن دسته را به خیل خشونت سوار بین ...

... غوغای کاروان اسیر از یسار بین

در دیده ها بنات نبی را میان خلق

جای نقاب گرد عزا بر عذار بین ...

صفایی جندقی
 
۹۶۴۰

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۵۳

 

... بی مونس و معین و مددکار می رویم

چون بندگان زنگ به بازار این سفر

با دست بسته برسر بازار می رویم

بر ناظر است جرم نظر ورنه پور و دخت ...

... برخاک مانده کشته یاران نگشته دفن

خاکم به سر که بسته تر از بار می رویم

اقبال ما تویی و قصورت ز همرهی است ...

صفایی جندقی
 
 
۱
۴۸۰
۴۸۱
۴۸۲
۴۸۳
۴۸۴
۵۵۱