گنجور

 
صفایی جندقی

کز نینوا اسیر و گرفتار می رویم

در خیل کوفیان جفاکار می رویم

جمعی چو ما زنان اسیران داغ دار

بی مونس و معین و مددکار می رویم

چون بندگان زنگ به بازار این سفر

با دست بسته برسر بازار می رویم

بر ناظر است جرم نظر ورنه پور و دخت

ما در میان خلق پری وار می رویم

ما را اگر چه کس نتواند به کس فروخت

لیکن به امتحان خریدار می رویم

در امر ما شکست که فتحی درست بود

هرجا که باشد از پی اظهار می رویم

هان ساربان به پای و میفکن ز دست راه

کاین کاروان بی سر و سالار می رویم

بیداد بیش از آنچه توان، گو کنند قوم

ما رو به حکم حضرت دادار می رویم

بر اضطرار ما مگر آرند رحمتی

سوی مزار احمد مختار می رویم

تا کربلا رفیق طریق اولیای خاص

و اینک به کوفه همره کفار می رویم

در دست این سپاه سیه بخت سخت دل

بی یک تن از مهاجر و انصار می رویم

با عز و اعتبار و شرف آمدیم و جاه

زار و ذلیل و مضطر و افگار می رویم

برخاک مانده کشته یاران نگشته دفن

خاکم به سر که بسته تر از بار می رویم

اقبال ما تویی و قصورت ز همرهی است

زان راه بی تو با همه ادبار می رویم

چون نی نوا فکند به ارکان نینوا

تنها نه نینوا همه ذرات ماسوا