گنجور

 
صفایی جندقی

آن نعش نازنین تو بی سر کجا رواست

و آن سر جدا فتاده ز پیکر کجا رواست

یک قلب و تیغ ها همه تا قبضه ای دریغ

یک جسم و تیرها همه تا پر کجا رواست

آن حنجری که بوسه گه خاتم رسل

دندان گزای دشنه و خنجر کجا رواست

گیرم صواب گرچه خطا هرچه برتو رفت

اسبت بکشته تا ختن آخر کجا رواست

نو خط برادران ترا تشنه لب دریغ

کشتن فراز دیده ی خواهر کجا رواست

سرگشته خواهران ترا خسته دل فسوس

بستن به پیش چشم برادر کجا رواست

فرزند اگر فرنگی و مادر اگر مجوس

قتل پسر برابر مادر کجا رواست

یک حلقه خواهران و زنان را اسیر و عور

بازو به بند و نای به چنبر کجا رواست

زن های بی برادر و اطفال بی پدر

خشم آزمای خصم ستمگر کجا رواست

آن گونه تاب تشنگی آن طرفه قحط آب

براهل بیت ساقی کوثر کجا رواست

ذل اسیری و غم قتل و نهیب نهب

در حق خاندان پیمبر کجا رواست

برچهره ی حریم خدا ز آستین و کف

در چشم خلق پرده و معجز کجا رواست

آن کاروان بی سر و سالار را به راه

قید و طپانچه قاید و رهبر کجا رواست

در بزم کربلا شهدا را ز دور چرخ

از خون حلق باده و ساغر کجا رواست

تا کربلا به پاست بلایی چنین که دید

جوری چنان که کرد و جفایی چنین که دید