گنجور

 
صفایی جندقی

بدین اخلاق و اوصاف خدایی

ترا نبود گریز از دل ربایی

به دام و آشیان مرغ غمت راست

بسی بهتر اسیری از رهایی

دل از قیدم رهان کاین رشته برپای

ندارد فرق بندی یا گشایی

قوی تر بر وفایت عهد بستم

ز خوبان هر چه دیدم بی وفایی

شکیبایی مدار از ما تمنا

گذشت از صبر کارم در جدایی

چه دولت ها دهد دستم که یکبار

به سر وقتم به پای پرسش آیی

چو زلفت بار غم در هم شکستم

مرا ز آن حقه باید مومیایی

سرم بر عرش ساید گر کند باز

به چشمم خاک پایت توتیایی

مرا باشد شفا از آن لب تو مپسند

که من گردم هلاک از بی دوایی

به دوزخ رفتنش مشکل نباشد

توگر همراه باشی با صفایی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode