گنجور

 
صفایی جندقی

برخاست از قیام تو ز آنسان قیامتی

کآن را بود قیام قیامت علامتی

بی بند برده ای دل و بی تیغ کرده خون

بی دعوی امامت از اهل کرامتی

در پای رفت جان و سر از دست دل مرا

برچشم بیگناه نباشد غرامتی

ازتاب آفتاب حوادث مرا چه غم

تا بر سر است سایه ی شمشاد قامتی

گفتند نرخ بوسه به جان بسته است یار

زین وعده باز ترسمش آید ندامتی

جز صبر ما به جور چنیت جوی نکرد

بر ما رواست گر به تو باید ملامتی

جان خواست تا به پای تو بازد که دیر ماند

دل را نبود ورنه درین ره لآمتی

خاک درت نگشتم و دردا که دور چرخ

ما را نداد بر سر کویت اقامتی

بستی ره ی رقیب صفایی ز کوی تو

بودی گرش به نزد تو چون وی مقامتی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

نز خلق هیچ کار مرا استقامتی

نز هیچ دوست، شرط وفا را اقامتی

از چرخ بی ثبات و زخورشید بی نوال

دارم چو ذره شخصی و چون چرخ قامتی

نه اشک میغ را چو بنانم عذوبتی است

[...]

همام تبریزی

چون بگذرد به شهر چنین سرو قامتی

از هر طرف ز خلق برآید قیامتی

عالم چنان ملاحت حسنت فروگرفت

کز هیچ کس امید ندارم سلامتی

در دور چشم مست تو هشیار کس نماند

[...]

حکیم نزاری

تا در جهان پدید بود سرو قامتی

ما را ز عاشقی نبود استقامتی

مستیم تا به روزِ قیامت ز جام عشق

بل گر بود ز بعد ِ قیامت قیامتی

هم دوستان دهند به شفقت نصیحتم

[...]

امیرخسرو دهلوی

آمد بهار و سرو بر آراست قامتی

گل بر کشید بهر طرب را علامتی

گردیده باد بر سر آن سرو جان من

گردان چو باد گرد بر آن سرو قامتی

قد قامت الصلوة مؤذن زند به صبح

[...]

حسین خوارزمی

هر جا که هست چون تو گلی سرو قامتی

از بلبلان خسته برآید قیامتی

گر جان و دل بروی تو ایثار کردمی

باشد که نی کند دل و جانم غرامتی

ناصح ندیده چهره لیلی چرا کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه