گنجور

 
۹۱۶۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۵۰ - به اسمعیل هنر نوشته

 

زاده آزاد اسمعیل هنر را چنبر گردون حلقه انگشتری باد فرودینه فرگاه عزت برتر پایگاه دستوانه کیوان و مشتری طویله فضه و تنگ می دانست به استر و اسب و گاو و الاغ و بز و میش و دواب دوندگان بیگانه و خویش بر نخواهد تافت خانه حسیب را برات پشت باره تا حدی که در تعلیقات شرعیه محدوده است مالکانه تصرف کن و با هر پای و پر و پهلو و بالا و آیین و اندام که جان و دل جوید و از آب و گل خواهند بنوره در چین و بنیاد برافراز اگر بهاربند آسا بنایی خیزد و فراخای پهنه از گودال شارع تا محاذات خاکدان خانه کوچک باغچه سرایی شود از دیگر معماری ها زیباتر است

چار شاخه گندنای خورشیده از باغگاه دشت و دمن و سبزه زار دیوار به دیوار چیدن با دسته ها و بسته ها لاله و گل و سوری و سنبل مینو برابری یا رد کرد بلکه برتری تواند جست مالک بالاستحقاق تویی هر چه اندیشی بهر اندام و فر فرمان تراست علی العجاله تصرف است و چاره در بایست کردن آینده که هستی فزاینده باد و بخت پاینده هر چه خواهی توان کرد هجدهم ربیع الثانی سنه ۱۲۷۵ حرره ابوالحسن یغما فرزند سعادتمند احمد صفایی این نوشته را بدان دو نگین نستعلیق و طغرایی خاکسار موشح ساز خود نیز به خامه و خاتم خویش مزین کن حرره یغما

یغمای جندقی
 
۹۱۶۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۵۱

 

گرامی فرزند خسته را دل از بند هستی رسته باد و تهی از سودای خود پرستی با خدا پیوسته هنگام بازگشت بیابانک بارها سفارش کردم احمد را بگوی امسال و آینده تا زنده ای و بار خدای را بنده بر همان هنجار که دستوری داده ام و با پاک یزدان پیمان بامیان نهاده بزم سوگواری تشنه کربلا و کشته نینوا را پاک و پاکیزه به سامان دار درویشان جو به جو سنگ نیازآور و توانگران از پلو و چلو دستار خوان برگستران اگر سرمویی از این پیشه و اندیشه روی و رای بگردانی در زیست و مرگ از تو ناخرسند خواهم بود و کیفر کردار را پاداش بد و سزای ناستوده از خداوند خواهم خواست

و همچنین آن اندیشه که در کار فرزندی ملاباشی داشتم در پای رفت و سگالش دگرگون گشت زیرا که کار بستن آن کار که به چشم اندر مایه خشنودی پروردگار و پاک پیمبر همی نمود به راهی که راز گشودن و بار نمودن برون از یاسای پرده داری است اکنون براندام وانداز دیگر همی بینم امید گاهی موبد و خسته را نیز گواه گرفتم که از آن اندیشه باز آمده ام تو نیز دل تهی دار و در انجام رای کوتهی آور چون خدای چیزی را نخواهد ما و تو چگونه توانیم خواست کمترین بنده یغما

یغمای جندقی
 
۹۱۶۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۵۲

 

موبد دویم خسته را آرزومندم و دوستان بی دستان تیتال پاس اندیش پیمان و پیوند آن داستان دویی و افسون ما و تویی که روزی دو از آشوب زادان هیچ نژاد در میان فرزندان و خویشان من افتاد همه را گاو خورد و باد برد رنگ های رفته از گمارش جام همرنگی یکتایی بر وی آمد و آب های رفته از پیرایش و پرداخت به خوی خداوند بی انباز و دارای در هر چه من و فرزندان و دوستان و خویشاوندان راست فرزندی هنر است و بر همگان به پایی بی لغزش و بازویی زبردست فرمان گر برادروار خطر و خسته ایستاده و نشسته چنگ در چنگ یکدیگر کرده کار اندیش باغ و درخت باشید و پاس فرمای کاخ و رخت اگر رشک پیشه بد پسند از اینجا کاغذ پرانی کند یا در آنجا زشت اندیشه ناخردمند بد زبانی گوش پراکن هوش در چین خاک انگار و باد شمار

به خواست پاک یزدان امروز و فردا پراکنده یا فراهم دسته دسته یا با هم رخت به بنگاه و کشتی به کنار خواهیم کشید کارهای که بر گردن تست و خارها که در دامن وی همه بند آزادی خواهد شد و یکسر گل شادی خواهد رست من بر جای تو و سرکار موبد بر جای خطر تیاقدار خوشه تا خرمن خواهیم گشت و بیل در دست و گیوه در پا و اره بر کمر و زنبیل بر دوش بر باغ و دشت و کشت و کار دامن خواهیم کشید

شش ماه یکسال بیشتر کمتر هر چند خواهی زی بستگان شاهرود و بسطام پی سپر باش و هر هنگام از کار ساز و سامان و دید و بازدید خویشان ایشان آسوده و آزاد گشتی خرم و شاد با سر گرد دلتنگ مزی و با بخت کاوش و جنگ میاغاز هفت سال به دلجویی اسمعیل بار تیمار بردی چهل روز هم به خرسندی من شتروار خار بخور و باربکش نپندارم که بد باشد سزای نیک کرداران جز این هرگز از تو هیچ خواهش نکرده ام و فزایش یا کاهش نخواستهاندیشه سنجیده کن و مرا از نافرمانی رنجیده مخواه فرزندی خطر اگر هنگام دیدار میان تو و فروغ دیدگان خسته جز این باشد همه کارت تباه خواهد بود و دیده مهرت بر چهر نخواهم گشود کدخداوار و برادر کردار گوشت و ناخن باشید نه سگ و انبان هر دو در یک نامه گزارش همدستی و هم پشتی خود را در سمنان یا راه با من رسانید تا چون کارهای دیگر از این کار نیز آسوده باشم پاس بندگی های امید گاهی آقا را پس از پرستش پاک یزدان بر هر کاری پیشی دهید و با دوست و دشمن یک چشم زد از نرم خویی و گرم گویی خودداری مکنید چاه کن ته چاه است و خداوند راه بر کنار راه هر که بر رنج بردباری جوید واز گفتار خام و کردار سرد خودداری هم از مزد هم از یزدان به روزی و پیروزی او راست بنده خاکسار یغما

یغمای جندقی
 
۹۱۶۴

یغمای جندقی » منشآت » دیباچه به قلم حاجی محمد اسمعیل طهرانی - جامع نخستین آثار یغما

 

ترانه عندلیب خامه بلاغت پرداز و شمامه طیب نامه براعت طراز سپاس صانعی است که به حسن تربیت طوطی شکرخای نفس را در تنگنای این آخشیجی قفس ساز و برگ ترنم داد و به لطف تعبیت بلبل دستان سرای ناطقه را گوهر گرانبهای فصاحت در درج منقار ودیعت نهاد هیکل این پیکر عنصری را که بیت القصیده دیوان آفرینش است و شمسه ایوان بینش از مصاریع اندام و مقطعات عظام پرداخت و خامه ترکیب بند بلغارا در فضای نامه ترجیع صریر بلند آوا ساخت لطف مقال غزل سرایان انجمن سخنوری را پیرایه حسن دلال شاهدان بدیع شمایل کرد و حسن دلال لفیف مویان را سرمایه لطف مقال لطیف گویان قبایل

بلبل از عشق گل آموخت سخن ورنه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

طبع ودایع پرداز فصحای هر عصر ترجمان لطایف بکراوست و کلک بدایع طراز بلغای هر مصر ترزبان وظایف شکر او اقراباسم ربک الاکرم الذی علم بالقلم علم الانسان مالم یعلم و درود پیاپی ورود بر حادی کاروان امم و شادی فصیح نوای انا افصح العرب و العجم که بیان معجز بنیانش مصداق و ما ینطق عن الهوی و تبیان وحی توامان ترجمان ان هو الا وحی یوحی سلاله اصفیا خلاصه انبیاء صدر مسند اصطفا محمد مصطفی و روان پاک پیروان چالاک آن والی لوای لولاک که آیات جریده نبوتند و ابیات قصیده فتوت

و بعد بر خردمندان صاف اندیشه این خرده پیداست و خرده دانان انصاف پیشه را این نکته هویدا که مجرد تلفیق اسجاع و تطبیق قوافی که نخستین پایه موزونان هر انجمن است از هراخرس نادی آید ولی ترقیق معانی و تصفیق مبانی که بهین پیرایه شاهد سخن جز قس ایادی را نشاید ایداع ودایع هم با قل قبایل داند و ابداع بدایع جز سحبان و ایل نتواند پیوند پیکر کار هر کس است و نفخ روح شعار روح القدس است که تن بی روح نپاید و کشتی را نوح باید از اینرو است که چندانکه رشته سخن به جواهر تصنعات و زواهر محسنات آراسته مادام که از فواید ابتداع و فراید اختداع که سر مکنون بلاغت است و در مخزون براعت بی بهره در بازار گوهر شناسانش بهای خرمهره است و در نزد بلغاء حکم صغیر زاغ و نفیر کلاغ و نعیب غراب و طنین ذباب دارد که ادای آن نه از مصدر فکرت است بل قضیت فطرت و سوق آن نه از مساق رویت بل حکم سجیت لاجرم تناسب اطراف و تشابه اسجاع و سلامت مبانی و جزالت معانی و رقت مقال و سرعت انتقال و حسن ترتیب و لطف ترکیب سخن را شرط قبول است و با اهمال یکی از این شرایط در شمار فضول چون به عبرت نگری و به خبرت گرایی نوادر طبع بکر و جواهر بحر فکر ناظم این گرانبها فراید را عقدی بینی حاوی لآلی فصاحت و نقدی حاکی عیار ملاحت صورت هر بیت حور عینی در کسوت محاسن و معنی هر قطعه ماء معینی غیر آسن و انهار من عسل مصفی و انهار من خمر لذه للشاربین نی نی برجی پراختر رخشان است بل درجی پر گوهر درخشان الفاظش پیوند روح وراح دارد و معانی روایح روح و رواح نقطه ها چون سقطه های نافه طیب اندای مشام ناقل و سامع و سطرها چون قطره های سلافه طرب افزای محافل و مجامع اگر سحر حلالش خوانم از کلک موسوی اعجازش به شرمم و اگر بحر زلالش رانم از طبع گوهر مثالش در لجه آزرم

گوهر پاکش پرورده خاک جندق است و طبع چالاکش خجلت ده روان جریر و فرزدق نام خجسته انجامش ابوالحسن و گوهر شعرش هم سعر یاقوت بوالحسن با این مایه فضل و هنر پایه طبعش چندان بلند است که زاده فکر خود را که غاده بکر است فضول و هزل شمارد و از فرط تواضع خویشتن در شمار شعرا نیارد

این مجموعه از بوستان خیالش گلدسته ای چند است به رشته تالیف بسته و از عمان طبعش گسسته لآلی چند در سلک ترتیب پیوسته رخشنده جواهر طبعش چون عقدی گسیخته بود و نقدی از کیسه ضبط فرو ریخته که سالیان دراز کهین بنده ذلیل حاج محمد اسمعیل طهرانی در طلب آن نشیب و فراز پیموده تا پس از کد بسیار و جد بی شمار در یوزه کنان از هر بقعه ای رقعه ای و از هر شقه حقه ای اندوخته به کلک ضبط در سلک ربط کشیده در ترصیع و ترصیف آن به قدر الطاقه کوشیدم

و چه بسا از آن جواهر زواهر که در خزاین و سفاین دور و نزدیک و ترک و تاجیک مخفی و مستور و پنهان و مغمور است که تسلیم آنرا به گنجور این خزینه و امین این دفینه مضایقه و دریغ کردند از همت و کرم یاران آینده که بعد از روزگاران ما آیند مسالت می رود که در هر عصر از آن مقالت های بدیع بیانی بینند و از یوسف گم کرده ما نشانی یابند در این دفتر مسطور و روح جامع این مجموعه را از خود مسرور فرمایند

امید دیگر آنکه گوهر شناسان سخن و خرده دانان انجمنش به حرز قبول از گزند چشم زخم طعن فضول ایمن دارند و نظر عفو و اغماض بر لغزش جمع آورنده آن گمارندچه با قصور همت و فتور ذمت و تفرق حواس و تطرق وسواس در تنظیم این خجسته نقود و تنضید این گسسته عقود از این بیش فکرت را توان امکان و نظر را مجال امعان نبود ...

یغمای جندقی
 
۹۱۶۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

... اما چه چاره چاره نیاید زدست ما

بنشست نقش دوست و برخاست ماسوا

در بزم غیر هم بتو باشد نشست ما ...

... از رشته دو زلف بتی اهرمن فریب

زنار بسته است دل بت پرست ما

آشفته پی بمرتبه مرتضی که برد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۶۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

... بهارا تازه کردی باز داغ داغداران را

اگر با آن قد موزون خرامی جانب بستان

نخواهی دید پا برجای سرو جویباران را

حدیث مدعی بگذار و بنشین خوش به می خوردن

غنمیت می شماری ای که وصل دوستداران را ...

... که بی تو هیچ رنگی نیست بزم میگساران را

بیا در میکده درویش و تاج سلطنت بستان

که خاکش تاجداری داده خیل خاکساران را ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۶۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

ساقی بده آن جوهر یاقوت نسب را

مطرب بنواراست کن آن ساز طرب را

افسر دگر از سردی خون برگ و پی ...

... نوروز کن از لحن عرب ماه رجب را

حوران بهشتی را بر بند تو زیور

بر قامت غلمان کن ززنار سلب را

پا بست بهر خاربنی چند در این باغ

آن نخله مریم ببر آور در طب را ...

... بر کون و مکان کرد عیان سر عجب را

شد خانه خدا ظاهر و بنشست بکعبه

شد روز که دیگر نکنی قصه شب را ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۶۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

... تا که شده است مشتعل تازه بهارم الحذر

یا بخطر گذار دل یا بنشان شرر مرا

مردم چشم تو بخون غوطه ورند منع کن ...

... گفتم سیر بینمت گر برسم بوصل تو

نرگس فتنه جوی تو بسته ره نظر مرا

سوخت زبرقی انجمن آه دل فکار من ...

... تا ببرم سوی نجف از سر شوق با شعف

رحم بیار و باز کن بند زبال و پر مرا

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۶۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

... بر تربتم روزی بیا از عشق برگو ماجرا

بشنو زهر بندم جدا چون نی همین آواز را

چون شهد ریزد در آن دو لب آشفته نبود بس عجب ...

... من صید پر بشکسته ام در دام عشقت خسته ام

چون بند بر پا بسته ام امکان کجا پرواز را

در عشقت ای پیمان گسل از گریه کی گردم کسل ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۷۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

سودای پری رویان بر هم زده سامان ها

سیلاب کند از جا بی شایبه بنیان ها

زین شعله جواله کز عشق بتان خیزد ...

... کفار شده همدست در غارت ایمان ها

بگذر تو طبیب امشب از بستر عاشق زود

دردیست که مستغنی است از جمله درمان ها

من دل به گلی بستم کو نیست در این گلشن

مفریب مرا بلبل از نغمه و دستان ها ...

... شایسته این تقصیر آریم چه قربان ها

احرام حرم بستیم بر بتکده پیوستیم

آن قطع بیابان ها این غایت ایمان ها ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۷۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

... از هم آغوشی من عارت نیاید رو ببین

باغبان هم بر گل بستان ببندد چوب را

زهره چون گردد قرین مشتری زاید شرف ...

... طالب از بی پرده بیند طلعت مطلوب را

پرده بست آن نور چشم اهل دل کاین خوشتر است

کس ندیدم دوست دارد دیده محبوب را ...

... دیده ی کو تاب آرد جلوه محبوب را

عیبت اندر بینش است ار بنگری جز روی خوب

گز لکی بستان بکن این دیده معیوب را

دین ودل رفته یغما لیک جان جای علیست ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۷۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

گل هزار است صحن بستان را

بلبل آهسته تر کش افغان را ...

... ابر چشمم چو قطره افشاند

ببرد سیل باغ و بستان را

ای که دامن کشانا روی بچمن ...

... لاجرم سبزه و مغیلان را

هم نفس لب مرا بنه بر لب

تا که چون نی برآرم افغان را

گر بهر بنده من نهی انگشت

نشنوی جز نوای هجران را ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۷۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

سخت ببسته آسمان کار زشش جهت مرا

راه گریز بسته شد چون نقطه عاقبت مرا

هر طرفی که رو کنم کس نگشایدم دری ...

... غیر نوای عشق تو نیست بعضو عضو من

بند زبند اگر بری هر دم نی صفت مرا

خواند گدای خویشتن پیر مغان از کرم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۷۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

گرفتم نوبهارم دست داد و گشت و بستان ها

ولی بی دوست گلخن ها بود طرف گلستان ها ...

... خط و زلف و رخ جانان بهشتی جاودان باشد

اگر گرد سمن زاری بنفشه هست و ریحان ها

اگر مست شرابستی و جویای کبابستی

به کانون درون هست از جگر آماده بریان ها ...

... مرا بد خاطری خرم به شیراز و به نوروزش

به طوسم نیست غیر از غم ز گشت باغ و بستان ها

مگر رو بر حرم آرم به شاه محترم آرم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۷۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

... که چون شمع آتش پنهان دل شد از زبان پیدا

میان کاروان لیلی چه بندد بر شتر محمل

چو افغان می کند مجنون جرس را گو مکن غوغا ...

... مخوانش طالب کعبه که خودخواه است و تن پرور

که با خار مغیلان تو خواهد بستر دیبا

معاذاللـه که از حسنش بکاهد ذره ای ای دل ...

... مگر از همت مردان غیب ای دل مدد خواهم

که سوی کعبه مقصود بندم رخت از این صحرا

کدامین کعبه ارض طوس کوی قبله هشتم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۷۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

... تمتع گیر نه از گل ز وصل دوستان امشب

مگر حوری به باغ آمد و یا غلمان سوی بستان

که شد رشک بهشت عدن باغ و بوستان امشب ...

... بده فرصت که تا بیند تماشایی گل باغت

بیا بلبل بنه از سر تو این آه و فغان امشب

ز آهنگ مخالف ره بگردان مطرب مجلس ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۷۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

... بگفت چون بود احوال مانده در غرقاب

دلم بر آتش سودا چگونه بنشیند

چسان بر آتش سوزنده جا کند سیماب ...

... مر زمردمک دیده میچکد خوناب

زشش جهت برخم در ببسته آشفته

که میگشایدش الا مفتح الابواب

علیست دست خدا و گشاد و بست ازوست

مپیچ تا بتوانی تو چهره از این باب

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۷۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

... سلسله کاینات جمله پریشان اوست

درد چه درمان کدام چشم بنه بر قضا

مدعی درد آنک طالب درمان اوست ...

... ذوق ندارد تذرو تا نگرد سوی سرو

تا که به بستان چمان سرو خرامان اوست

جانب کنعان بر باد صبا و بگو ...

... هرکه به گلزار عشق پای نهد چون خلیل

آتش افروخته لاله بستان اوست

نغمه بلبل به باغ نیست به جز شور گل ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۷۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

هر کرا عشق در کمند انداخت

بست و از قید عقل فارغ ساخت

ریخت در جام عقل باده عشق ...

... فخرم این بس که پاسبانش دوش

در میان سگان مرا بنواخت

داشتم طوق عشق در گردن ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۱۸۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

... نبود حجاب باقی که ببینم از حجیبت

بگذار سیب بستان و بنه بهشت زاهد

که به است آن زنخدان ز هزار گونه سیبت ...

... تو عنان کشان روان و همه خلق در رکیبت

بنمای عود زلفت به صلیب بت پرستان

که چو آشفته پرستش بکنند با صلیبت

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۴۵۷
۴۵۸
۴۵۹
۴۶۰
۴۶۱
۵۵۱