هر کرا عشق در کمند انداخت
بست و از قید عقل فارغ ساخت
ریخت در جام عقل باده عشق
آتشی بود کابگینه گداخت
پاکبازش نمیتوان گفتن
هر که با تو قمار عشق نباخت
پیک خیل خیال دوست رسید
کشور دل زغیر او پرداخت
فخرم این بس که پاسبانش دوش
در میان سگان مرا بنواخت
داشتم طوق عشق در گردن
داغ پیشانیم چو دید شناخت
شوق شکر لبانت آشفته
شور شیرین به گفتوگو انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شاعر به زیبایی از تجربه عشق سخن میگوید. او بیان میکند که عشق مانند دامنی است که عقل را از بین میبرد و انسان را به شوق و آتش درونی میکشاند. عشق همچون جامی است که عقل را با بادهاش سیراب میکند. شاعر میگوید که هیچ کس نمیتواند پاکباز عشق باشد مگر آنکه در این قمار عشق شرکت کند. او همچنین به شوق و خوشحالیاش از دوستی اشاره میکند که دلش را تسخیر کرده و احساسی عمیق به او داده است. عواطف و افکارش با یاد لبهای معشوقش به هیجان میآید و به گفتوگو کشیده میشود. در کل، این اشعار به توصیف قدرت و تاثیرات شگرف عشق و احساسات انسانی میپردازد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دام عشق افتاد، به طور کامل از قید و بند عقل رها شد.
هوش مصنوعی: در ظرف عقل، شراب عشق ریخته شده است و این شراب همان آتش است که پیوسته در حال ذوب کردن است.
هوش مصنوعی: تنها کسی که در عشق با تو سر و کار دارد، نمیتوان او را پاکباز خواند.
هوش مصنوعی: پیامآور آرزوهای دوستی به قلبم رسید و همهی غمها و نگرانیها را کنار زد.
هوش مصنوعی: من به این افتخار میکنم که نگهبان آن شب در میان سگها به من مهربانی کرد.
هوش مصنوعی: با عشق در دل، همواره بر سر داغی که بر پیشانیام نشان است، طوقی بیندازم. زمانی که او را دیدم، به راحتی شناختی در چشمانش یافتم.
هوش مصنوعی: این بیت به علاقه و شوقی اشاره دارد که لبهای شیرین و دلنشین کسی را ترغیب به صحبت کردن میکند. زیبایی و جذابیت این لبها به قدری است که باعث ایجاد نشاط و شور و شوق در دل میزند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رودکی چنگ بر گرفت و نواخت
باده انداز، کو سرود انداخت
زان عقیقین میی، که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت
هر دو یک گوهرند، لیک به طبع
[...]
شاه بهرامشاه بن مسعود
خواجه مسعود سعد را بنواخت
از کرم حق شعر او بگزارد
وز خرد قدر فضل او بشناخت
کز سواران فضل بهتر از او
[...]
عقل حقش بتوخت نیک بتاخت
عجز در راه او شناخت شناخت
غم امروز جان من فرسود
غم فردا تن مرا بگداخت
کار امروز من چو ساخته نیست
کار فردا چگونه خواهم ساخت
اسدی را که بودلَف بنواخت
طالع و طالعی بههم در ساخت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.