گنجور

 
۸۷۶۱

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

... دگر از درد ننالم که تویی درمانم

گر برانی تو یکی بند بپا مسکینم

گر بخوانی تو یکی چشمه طلب عطشانم

گر تو دهقان منی گلبن رنگارنگم

گر تو بستان منی بلبل خوش الحانم

ذوق دیدار تو بس هم دل و هم دلدارم ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۶۲

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

بر چشمه ی نوش لبش افتاد چو راهم

زلف و زنخش بست و در افکند بچاهم

شمشیر کشیدست بقتل من از ابرو ...

... سودای خریداری من تا نهد از سر

با خواجه بگویید که من بنده ی شاهم

نشاط اصفهانی
 
۸۷۶۳

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

... آنکه شادی بخش کونین است غمگینش مخوان

دیده شان گریان مبین بنگر دل خندانشان

نور یزدانند اینان بس عجب نبود اگر ...

... نا امید از ابر رحمت نیستم من کیستم

خاکی از ایوانشان یا خاری از بستانشان

نشاط اصفهانی
 
۸۷۶۴

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

... آنکه بگشود زروی تو نقاب

بست بر دیده ی این بی بصران

ورنه حاشا تو در آیی از در ...

... اثر از گرد رهت نتوان یافت

جز که در دیده ی صاحبنظران

این چه راه است که در وی اثری ...

... آه از سستی این همسفران

بنده ی شاه جهان است نشاط

نه که در بند جهان گذران

نشاط اصفهانی
 
۸۷۶۵

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

... دلی افسرده ز عشق و سری آزرده ز عقل

سینه ای خسته ز مهر و نظری بسته زکین

سبحه ای رشته اش از طره ی ترسابچگان ...

... تو کجا و طمع منزلت صدیقین

تویی و یک سروسد زاهد و یک سلسله بند

تویی و یک دل و سد جامه و سد وجه رهین ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۶۶

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

... که این ناکامی است آن کامرانی

لبم بست از شکایت عشق و آموخت

نگاهش را زبان بی زبانی ...

... توانایی مجو تا میتوانی

در آن گلشن چه دل بندم که باشد

پی گل چیدن آنجا باغبانی ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۶۷

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

... این صید نمی فتد بدامی

سد جو برهش ز دیده بستم

این سرو نمیکند خرامی ...

... رسوای غمت نشاط و غم نیست

این ننگ نمیدهد بنامی

نشاط اصفهانی
 
۸۷۶۸

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

... آگه که کرد از این که تو در دل نشسته ای

از پاس ناتوانی آن چشم صید بند

باشد که دایم از پی دل های خسته ای

از صید پر شکسته گشایند بند اگر

برداشت خواجه مهر مپندار رسته ای

پای دلی به هر سر مو بسته او ولی

تنها تو دل نشاط به آن طره بسته ای

نشاط اصفهانی
 
۸۷۶۹

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

هوا باد و هوس باران طمع خاک و خطر خضرا

در این گلشن زهی نادان که بندد دل گشاید پا

مرا از طرف این هامون نشد حاصل جز این کاکنون ...

... چه حاصلها که رند از سبحه دارد زاهد از مینا

بشاخ گل بجام مل گشایی دست و بندی دل

یکی پیوسته با حارو یکی بشکسته از خارا ...

... چو ره بر سیل بگشادی چه ویرانی چه آبادی

چو دل بر مرگ بنهادی چه بر خارا چه بردیبا

نفس را ساز بستن بین بیا پای هوس بر بند

قفس را رخنه بر تن بین بیابال خرد بگشا ...

... دلی را کز هوس چندی بهر جانب پراکندی

روا باشد اگر بندی بدان دلدار جان بخشا

که بندد نقش تن از گل پس از تن بر نگارد دل

ز دل جان آورد حاصل ز جان جانان کند پیدا ...

... بدل سلطان جانت بس مده دل بر رخ هر کس

مگر بر عارض لا بنگری از دیده ی الا

ز کثرت توشه برداری ره توحید بسپاری ...

... حدیثی بس شگفت است این که در یابی حدیث ما

مگر چشم از غرص پوشی بگوش این نکته بنیوشی

پی فهم سخن کوشی نه در بیهوده گفتنها ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۷۰

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

... باز فراش صبا در مقدم سلطان گل

از پی آرایش بستان شتابان می رسد

سبزه تا آرد خبر از گل به بلبل در چمن

چون شتابان پیکی از شبنم خوی افشان می رسد

رشک گردون شد چمن از گل کنون بر چرخ پیر

سدهزاران طعنه از اطفال بستان می رسد

بس که باد افشانده بر وی لاله های آتشین ...

... آستانش را شرف بر اوج کیوان می رسد

از حسب تا بنگری برتر ز برتر می رود

وز نسب تا بشمری سلطان به سلطان می رسد ...

... بر فراز سطح گردون گرد میدان می رسد

باز ماند از تحرک رمح ها را نوک و بن

از دو جانب بس که بر گردون گردان می رسد ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۷۱

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

... رویشان بس در ظهور خویش مضمر داشتند

خامه ی اظهار چون بر لوح امکان نقش بست

از نخستین صورت نوری مصور داشتند ...

... با زلال عشق پس آن جمله را آمیختند

وانگه از وی طبنت آدم مخمر داشتند

بوالبشر را بر بشر گر برتری دادند لیک ...

... آذر نمرود از ابراهیم آذر داشتند

بر جمالش پرده بستند از جمال یوسفی

پرده ی عصمت زلیخا را ز رخ برداشتند ...

... عاشق میخواره را کردند سرمست جنون

واعظ بیچاره را پا بست منبر داشتند

قد سرو و نارون دادند خوبان را ولی ...

... این نه مهر است و نه ماه آن کار پردازان دهر

چون بنای طرح این فرخنده نظر داشتند

از پی نعل سمش جسمی منور ساختند ...

... پس چرا از چشم و لب بادام و شکر داشتند

نقشبندان قدم در کارگاه حادثات

امتحان را هر زمانی نقش دیگر داشتند ...

... نیک و بد آموختند آنگاه نقش روی تو

کار بستند از سیه کاری قلم بر داشتند

تا ابد نقش است بر رخسار عالم بخت تو

نقش بستندی جز این خوشتر از این گر داشتند

شاد باش و شادمان تا شاد باشد عالمی ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۷۲

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

... چه نقشهای غریب و چه رنگهای عجیب

که نقشبند بهاری بروی باغ کشید

برون ز زیر سفیداب سوده شد زنگار ...

... که از رسیدن دیماه و ماه روزه رسید

بساز عشرت مستان و زینت بستان

بچرخ ماه بر آمد بشاخ غنچه دمید ...

... بباد رفت مرا گلستان عمر و دریغ

که دست من گلی از گلبن مراد نچید

کنون که عید و بهار است و روز و شب بنشاط

جوان و پیر چه رند شقی چه شیخ سعید ...

... نثار مقدم او جان رسیده بود بلب

ز در در آمد و بنشست یار وسویم دید

چه گفت گفت که گر عید روزه داران شد ...

... دلش بخستگی و ناتوانیم بخشود

لبش ببستگی و بی زبانیم بخشید

ز روی لطف مرا خواند و پیش خویش نشاند ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۷۳

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

... افزود زیب گلستان چون سبزه سر برزداز آن

بنگر بتاراج خزان از سبزه گلبرگ ترش

زان سبزه چون خیزد صبا در سنبل آویزد صبا ...

... بر عارضش خط برده ره بگذشته یا زین راه شه

بنشسته بر رخسار مه گرد از مسیر لشکرش

در قید مهرش پای دل چون شد دل کین پرورش ...

... تار امل بگسسته به جام هوس بشکسته به

درج غزل در بسته به نا سفته خوشتر گوهرش

عید است و دارد هر کسی فکر نثار مجلسی ...

... ماه از پی کسب شرف تیر از پیش دفتر بکف

ناهید با مزمار و دف یابند ره شاید برش

خورشید جویای ضیا بهرام و برجیس از قفا ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۷۴

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

... یا که از گلخن مکان در گلستان آورده ام

یا که از دارالحوادث بار رحلت بسته ام

رخت هستی جانب دارالامان آورده ام ...

... تا نگوید کس کز این سودا زیان آورده ام

بندگان را قابل خدمت نبودم خویش را

با هزار امید در سلک سگان آورده ام ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۷۵

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

... ای روضه ی جانفزای رضوان

ای غنچه گلبنت سخن سنج

ای سوسن گلشنت زبان دان ...

... ای باد صبا نخست بگذر

بر ساحت باغ و طرف بستان

از لاله بکف پیاله بر گیر

وز ژاله عرق برخ بیفشان

از جعد بنفشه عطر بردار

وز عارض گل گلاب بستان

منشین که رسید موکب شاه

بر خیز و غبار راه بنشان

وانگاه بسوی شهر بگذر ...

... دلها برهان زجعد گیسو

جانها بستان ز نوک مژگان

در مقدم اشرفش بیفکن ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۷۶

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

... نی ز حجاز و اسفهان یا که به تازی و دری

از اثر سرود آن دیده نبسته اختران

چشم گشودم و نمود آب بچشم اختری ...

... بر رقم مقدری بر قلم مصوری

در بن خوشه داس بین گاونگر خراس بین

بر در پیر آس بین جای گزیده مشتری ...

... بود چو مطبخ آسمان ظلمت شب چو دود از آن

دیده نبسته اختران مهر کند مزعفری

یوسف چرخ دوش اگر بود چو یونس این زمان ...

... رزم تو گلشی در آن عزم تو کرده صرصری

تخت تو گلبنی بر آن بخت تو کرده عبهری

هم بصنوف مرتبت هم بصروف مکرمت ...

... از تو عزیمتی و بس خصم و هزیمتی و پس

دسته بدسته خسته بین بسته بدست لشگری

نشاط اصفهانی
 
۸۷۷۷

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

... چون دست شهنشه جواد است

هم باغ ره خزان ببستست

هم شاه در کرم گشادست ...

... عدل از پی رونق بلاد است

بنیاد زمان بر انبساط است

اجزای جهان در ازدیاد است ...

... در مجلس بزم و عرصه ی رزم

بستان و بده ببند و بگشا

دور مه و خور بکام بادت ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۷۸

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶

 

... گر رود در آب و گردد غرقه کس

یا خورد چندان که بر بندد نفس

حس لمس و ذوق کی بیند جز آب ...

... خواست تا آسان کند دیدار خویش

پرده ها بر بست بر رخسار خویش

چرخ و ماه و آفتاب آمد پدید ...

... تا نسوزد هرچه بود و هرچه هست

از نکویی بر جمالش پرده بست

آفتابی گشت پیدا در سحاب ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۷۹

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

... زور بازوی یداله دست اوست

کی سگی او را تواند بست دست

شیر را روبه نداند دست بست

گر نه خود از زندگی سیر آمدی

عاجز از روباه کی شیر آمدی

ابن سعادت از ازل اندوخته است

این شهادت از علی آموخته است ...

... هر که را از دوستانش خواند دوست

زیر تیغ دشمنان بنشاند دوست

از نخست افتاد چون مقبول عشق ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۸۰

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۶

 

... وز جمال او جمیل آمد جمال

در درون جان خود بنهفته ام

هر چه را گفت او بگو من گفته ام ...

... ناقصم با خویش و با او کاملم

گه لبم چون غنچه بندد از بیان

همچو بلبل گاه بگشاید زبان ...

... گاه روی گل بپوشد در حجاب

از خزان بندد گلستان را نقاب

خارها را جلوه آموزد به باغ

نغمه سازی را دهد نوبت به زاغ

خارها هم خود ز بستان ویند

زاغها نیز از گلستان ویند ...

نشاط اصفهانی
 
 
۱
۴۳۷
۴۳۸
۴۳۹
۴۴۰
۴۴۱
۵۵۱