گنجور

 
نشاط اصفهانی

بزم غیب از شمع ذاتش چون منور داشتند

پرده داران صفاتش پرده بر در داشتند

خواست بر نامحرمان پیدا شود حسن ازل

محرمانش صد ره از اول نهان تر داشتند

شاهدان غیب را دادند اطوار ظهور

رویشان بس در ظهور خویش مضمر داشتند

خامه ی اظهار چون بر لوح امکان نقش بست

از نخستین صورت نوری مصور داشتند

گاه خواندندش محمد گاه گفتندش علی

گه بعقل اولین او را معبر داشتند

نفس کل کز سایه اش طبع هیولا پایه یافت

مقتبس از نور آن فرخنده جوهر داشتند

وندر آن نور آنچه از نقصان و پستی یافتند

عرش نامیدند و زان کرسی فروتر داشتند

وز کف و دود هیولا از پس بگداختن

چرخ اخضر بر فراز ارض اغبر داشتند

با زلال عشق پس آن جمله را آمیختند

وانگه از وی طبنت آدم مخمر داشتند

بوالبشر را بر بشر گر برتری دادند لیک

پایه ی خیرالبشر برتر ز برتر داشتند

ذات او واجب نشاید گفت و ممکن هم از آنک

از وجوبش کمتر از امکان فزونتر داشتند

گه دم عیسی ز فیضش روح پرور یافتند

گاه دست موسی از نورش منور داشتند

جودی از بحر سخایش شامل آمد نوح را

کشتیش را کوه جودی جای لنگر داشتند

قهر مهر آمیز او را مظهری جستند باز

آذر نمرود از ابراهیم آذر داشتند

بر جمالش پرده بستند از جمال یوسفی

پرده ی عصمت زلیخا را ز رخ برداشتند

وز جلال او چو مرآت وجودش عکس یافت

تخت دارا عرضه بر تخت سکندر داشتند

ز اختلاف روزن اندر تابش یک آفتاب

سایه را از هر طرف بر شکل دیگر داشتند

عاشق میخواره را کردند سرمست جنون

واعظ بیچاره را پا بست منبر داشتند

قد سرو و نارون دادند خوبان را ولی

عاشقان را پای در گل دست بر سر داشتند

پیشکاران ازل کز پیشگاه لم یزل

نفعها هر سو روان در دفع هرضر داشتند

تا نگویی خیر و شر بی عزمشان آمد پدید

یا نپنداری که بی موجب سرشر داشتند

فعلشان بر مقتضای قابل آمد در وجود

زان ستمکش خواستند آن و ین ستمگر داشتند

قوه ها را راه سوی فعل دادند ارنه کی

آنکه را مؤمن توانستند کافر داشتند

می نبینی سایه ها را بیش و کم نزدیک و دور

در خور خود پرتوی از تابش خور داشتند

انبساطات وجود از اعتبارات حدود

همچو ظل در قرب و بعد مهر انور داشتند

ور بگویی ز اعتباری کی اثر آمد پدید

گویم این آثار هم اوهام مظهر داشتند

چون در انسان عالم معنی و صورت را پدید

زامتزاج خاک و آب و باد و آذر داشتند

از پی نظم دو عالم از پی هم یک بیک

شاه بر شاه و پیمبر بر پیمبر داشتند

در ظهور احمدی ختم نبوت خواستند

سلطنت را ختم بر شاه مظفر داشتند

تاج فرق خسروی فتح علی شه کز شرف

خسروان خاک رهش را زیب افسر داشتند

بی قضای او قدر را کی مقرر یافتند

بی رضای او قدر را کی مقدر داشتند

وقف بر اوقات دانی از چه شد حکم خلود

حنجر بدخواه او را وقف خنجر داشتند

گفتمی فردا ودی گر مجتمع گشتی بهم

چرخ را در سیر با عزمش برابر داشتند

در مشاهد حادث فردا چو دی شد گفتمی

مهر را از نور رای او منور داشتند

کی فری یابد که یابد کیفر خصم ترا

از مکافات ایمن و فارغ ز کیفر داشتند

کشورت را ایمن از آفات لشکر ساختند

لشکرت را آفت سد گونه کشور داشتند

چون بعزم رزمگه ترتیب لشکر ساختی

هم زنامت فتح پیشاپیش لشکر داشتند

زیر رانت آسمان آسا ز عنصر پیکری

کامتزاج او همین از باد و آذر داشتند

لوحش الله باد پایی مسرعان فکر و وهم

سرعتش با سرعت عزم تو همسر داشتند

از خرامش چرخی اندر ارض اغبر یافتند

وزغبارش ارضی اندر چرخ اخضر داشتند

این نه مهر است و نه ماه آن کار پردازان دهر

چون بنای طرح این فرخنده نظر داشتند

از پی نعل سمش جسمی منور ساختند

وز پی گوی دمش جرمی مدور داشتند

اسب تازی رزم سازی دست یازی بی دریغ

موی تیغ آن کش ظفر از وی مصور داشتند

رزم جویی مفرد آری در تصاریف قتال

کثرت خصم ترا جمع مکسر داشتند

دشمنت را جای درد دوزخ شد اکنون باز گرد

مقدمت را بزم از جنت نکوتر داشتند

حبذا زان بزم خلد آسا که در هر شامگاه

خادمانش از صباح عید خوشتر داشتند

در هوایش طبع عنصر با فلک آمیختند

کافتاب و ماه بر سرو و صنوبر داشتند

یا عزایم خوان شدندی مطربان کز هر طرف

در فضایش از پری فوجی مسخر داشتند

مجمر آسا عارض خوبان فروزان و ندر آن

جای عود از خط مشکین عنبر تر داشتند

ساقیان را دعوی اعجاز اگر باشد رواست

زانکه در ساغر عیان با آب آذر داشتند

هوش بردند و روان دادند گفتی ساقیان

آب خضرو آتش موسی بساغر داشتند

مهوشان در رقص از نزدیکی و دوری بهم

راست رفتار دو شعر او دو پیکر داشتند

نیستند ار دشمن جان جراحت دیدگان

جای دلها از چه در زلف معنبر داشتند

ور علاج ناتوانانشان نبودی در نظر

پس چرا از چشم و لب بادام و شکر داشتند

نقشبندان قدم در کارگاه حادثات

امتحان را هر زمانی نقش دیگر داشتند

گاه تمثالی زجم گه از فریدون ساختند

گاه نقشی از ملکشه گه ز سنجر داشتند

نیک و بد آموختند آنگاه نقش روی تو

کار بستند از سیه کاری قلم بر داشتند

تا ابد نقش است بر رخسار عالم بخت تو

نقش بستندی جز این خوشتر از این گر داشتند

شاد باش و شادمان تا شاد باشد عالمی

کانده و شادی بعالم از تو مصدر داشتند