گنجور

 
نشاط اصفهانی

این بزم شهنشه جهان است

یا ساحت روضه ی جنان است

یا گردونی ست بار گه سان

یا بارگهی فلک نشان است

خاکش همه آب زندگانیست

آبش همه مایه ی روان است

بر آب حیات خاک آن را

سد گونه شرف یکی از آن است

کز مردم دیده آن نهان شد

در دیده ی مردم این عیان است

شاه است نشسته بر سر تخت

یا ماه بر اوج آسمان است

از خط و خد و قد و شاقان

آمیزش چرخ و بوستان است

هم بر سر سرو آفتاب است

هم در بر ماه پرنیان است

در ساغر باده عکس رویی ست

زان هوش ربای مردمان است

با باد سحر شمیم زلفی ست

بیداری خفتگان از آن است

برتر ز سپهر پایه اش باد

خورشید بزیر سایه اش باد

صد شکر که دور از مراد است

دوران شه فلک نهاد است

ارکان چهار گانه ی دهر

جودو کرم است و عدل و داد است

تا رونق گلستان دهد ابر

چون دست شهنشه جواد است

هم باغ ره خزان ببستست

هم شاه در کرم گشادست

باد از پی زینت گلستان

عدل از پی رونق بلاد است

بنیاد زمان بر انبساط است

اجزای جهان در ازدیاد است

روز از اثر بهار هر روز

چون دولت شه در امتداد است

امروز بروزگار دانی

آن چیست که ناقص اوفتادست

یا قدر شب سیاه بخت است

یا بخت عدوی بد نهاد است

تا زینت بوستان ز ابر است

تا رونق گلستان زباد است

خرم ملکش چو گلستان باد

گلزار وی ایمن از خزان باد

خاصیت شهد در شرنگ است

آسایش زخم از خدنگ است

ادوار هموم را شتاب است

دوران نشاط را درنگ است

دست کرم و سخا دراز است

پای ستم و ستیزه لنگ است

از تار طرب بدرگه شاه

بر گردن چرخ پالهنگ است

در کام مخالف و موافق

تا شهد مخالف شرنگ است

هم شهد طرب قرین جامش

هم شاهد آرزو بکامش

ای فرش ره تو عرش والا

عرش از تو بفرش آشکارا

نه واجبی و نه ممکن آمد

در دهر ترا نظیر و همتا

فتنه بعدوی تست مفتون

اقبال بروی تست شیدا

این همچو سواد لیل و خفاش

آن همچو ضیاء مهر و حربا

از رزم ببزم چون خرامی

در سایه ی چتر آسمان سا

در دست گرفته دست نصرت

بر پای فکنده فرق اعدا

شاد از تو روان ملک و ملت

خرم ز تو جان دین و دنیا

گر باده ی کوثر است و تسنیم

ور حاصل معدن است و دریا

گر دست تهمتن است و دستان

ور ملک سکندر است و دارا

در مجلس بزم و عرصه ی رزم

بستان و بده ببند و بگشا

دور مه و خور بکام بادت

این ساغر و آن مدام بادت

هر کو ز خدا ترا جدا دید

از شرک جدا نکرد توحید

ای سایه ی آفتاب یزدان

در سایه ی رای تست خورشید

آورد زنو جهان دیگر

جاه تو جهان چو مختصر دید

از رای رزین در آن مصابیح

وز فکر متین در آن مقالید

جود و کرم امن و عدلش ارکان

عیش و طرب و بقا موالید

هر قطره ی آن نظیر دریا

هر ذره ی آن عدیل خورشید

هر مفلس آن بجای قارون

هر ناکس آن بجاه جمشید

بر عکس جهان در آن نشد کس

هرگز زمراد خویش نومید

ای روی تو قبله گاه اقبال

بازوی تو اعتضاد تأیید

عیدت همه ساله باد مسعود

سالت همه روزه باد چون عید

غم دور همی ز خاطرت باد

پیوسته نشاط بر درت باد