گنجور

 
نشاط اصفهانی

پیش که آسمان دهد زیب سریر خاوری

خسرو شرق پا نهد بر سر تخت گوهری

بر اثر مسبِّحان مرغ سحر نشیدخوان

نی ز حجاز و اسفهان یا که به تازی و دری

از اثر سرود آن دیده نبسته اختران

چشم گشودم و نمود آب بچشم اختری

ناگه از لب سروش آمدم این سخن بگوش

ای که نشسته ای خموش از چه بغفلت اندری

برج فلک پر از صور جمله دلیل و راهبر

بر رقم مقدری بر قلم مصوری

در بن خوشه داس بین، گاونگر خراس بین

بر در پیر آس بین جای گزیده مشتری

داشت ررای زاهدان خرقه ی صوفیانه شب

جیب درید ناگهان بر در دیر خاوری

ریخت ز رخ بسی عرق برد چو زآتش شفق

ماهی و بره بر طبق تا ز کدام بر خوری

بود چو مطبخ آسمان ظلمت شب چو دود از آن

دیده نبسته اختران مهر کند مزعفری

یوسف چرخ دوش اگر بود چو یونس این زمان

همچو خلیل کرده جا بر سر برج آذری

از پی نظم تخت شه و ز پی بزم عید گه

چرخ گسست صبحگه عقد لآلی و دری

دوش بعاریت گهر برد از آن کنون نگر

مخزن چرخ و تخت شه بی گهر است و گوهری

بزم شه جهان نگر، سجده گه شهان نگر

مفخر خسروان نگر، زینت تخت سروری

بزم نه گلشن جنان کرده بهر طرف در آن

چشم و قد سهی قدان عبهری و صنوبری

زاب خضر نگر عیان شعله ی نار موسوی

پیکر بط ببین در آن خاصیت سمندری

نی زعصاره ی رزان کامده قطره ای از آن

جهل فزای هر دلی هوش ربای هر سری

باده نه مایه ی روان میکده صحن لامکان

نشأه ی باده کن فکان عاقله کرده ساغری

مطرب بزمگاه او چیست برید نصرتش

کامده بر درش همی مژده رسان ز هر دری

بر در بارگاه او خصم نموده روز و شب

گاه زناله بر بطی گاه ز سینه مجمری

داد گرا و سرورا نی ملکا و داورا

نی فلکا نه هم چرا زانکه تو راست برتری

کرده شعاع مغفرت بر رخ مهر برقعی

کرده غبار توسنت بر سر چرخ معجری

نقش سم سبکتکت سجده گه سبکتکین

پیرو گرد موکبت کوکبه ی سکندری

با هوس خلاف تو گر نفسی بر آورد

هر رگ خنجرش کند بر تن خصم خنجری

رزم تو گلشی در آن عزم تو کرده صرصری

تخت تو گلبنی بر آن بخت تو کرده عبهری

هم بصنوف مرتبت هم بصروف مکرمت

هم بحروف مرحمت هم بسیوف قاهری

مهر سپهر ذره ای ابر ستاره قطره ای

آب محیط رشحه ای آتش دوزخ اخگری

حیدر احمد آیتی احمد خضر مدتی

خضر کلیم سطوتی موسی روح پروری

از کف موسوی نسب و ز دل حیدری حسب

کشور عیسوی طلب همچو حدود خیبری

از پی رزم و نظم دین عزم و ظفر نگر قرین

وز ملک الملوک بین نصرت و فتح و یاوری

رایت فتح را بران آیت نصر را بخوان

تیغ زبان کشیده بین منتظر مفسری

از تو عزیمتی و بس خصم و هزیمتی و پس

دسته بدسته خسته بین بسته بدست لشگری